تیر ۱۹، ۱۳۹۶

گری لئون ریجوی ،Gary Ridgway،The Green River Killer



گری لئون ریجوی یک قاتل زنجیره‌ای آمریکایی است که به قاتل رودخانه سبز معروف شده است. وی در ۱۸ فوریه ۱۹۴۹ متولد شده و در دهه ۷۰- ۸۰- ۹۰ میلادی صد‌ها زن را در ایالت واشنگتن آمریکا به طرز فجیع بقتل رسانده و چون اجساد این زنان را در رودخانه سبز میافکند به نام قاتل رودخانه سبز در آمریکا شناخته میشود.

سال ۱۹۸۳ اوج جنایات این قاتل بیرحم است. در این سال مرگبار وی ده‌ها زن را ابتدا شکنجه، تجاوز و سپس با دستان برهنه خفه کرده ( در موارد اندکی‌ هم از طناب برای خفه کردن قربانیان استفاده کرده است) و گاهی‌ نیز به اجساد آنان رحم نکرده و به جسم بیجان آنان نیز تجاوز کرده است. پس از آن اجساد را تکه تکه کرده و در پلاستیک نهاده و در رودخانه سبز می‌‌انداخته است.

ریجوی قاتل در ۳۰ نوامبر سال ۲۰۰۱ دستگیر میشود، چرا که پلیس در آن سال در رابطه با قتل ۴ زن توانست از طریق آزمایش دی ان ا ردّ او را پیدا کرده و زمانی‌ که وی کارخانه محل کارش را ترک میکرد، توسط پلیس دستگیر شد.

در نوامبر سال ۲۰۰۳ او بقتل بیش از ۹۰ زن روسپی اعتراف کرد. ولی‌ پلیس برایش پرونده قتل ۴۹ زن را ثبت کرد. وی اعتراف کرد که از اواخر دهه ۷۰ شروع بقتل زنان تن‌ فروش کرده است و تا زمان دستگیری یعنی‌ سال ۲۰۰۱ همچنان بکشتن زنان مشغول بودهست. یکی‌ از دلایلی که پلیس نمی‌توانست او را پیدا کند، نبود شاکی‌ خصوصی و بی‌ کسی‌ زنان عنوان شده که گم شدنشان را اطلاع نداده و کسی‌ پیگیر قتل آنان نبودهست.

یکی‌ از قربانیان وی دختر بچه ۱۳ ساله‌ای بنام آنگلا گیردنر Angela Girdner است که در سال ۱۹۸۳ ناپدید شده و دو سال بعد در ایالت اراگان جسدش را پیدا میکنند. او به قتل این دختر بچه اعتراف کرده و متذکر میشود که دختر بچه‌های دیگری نیز بدست او کشته شده‌اند. دادگاه ایالت واشنگتن ریجوی را بجرم قتل ۴۹ زن به حبس و زندان ابدِ بدون بخشش محکوم کرد. ولی‌ در ایالت اورگان دادگاه او را بجرم قتل آنجلا ۱۳ ساله به اعدام محکوم کرد.

ریجوی در سالت لیک سیتی در ایالت یوتا، ایالات متحده آمریکا، متولد شد. و در واشنگتن بزرگ شد. مادرش ریتا استینمن و پدرش توماس نیوتن ریدگوی بودند. وی دارای دو برادر بود. مادر او یک زن خشن و سلطه گر بود که بشدت پسران خود را کنترل میکرد. بستگان خانواده می‌گویند که او هرگز از شوهرش، که او بطور مداوم سرش فریاد میزد راضی نبود.
گفته میشود که او کودکی کودن و بی‌ استعداد و بدون هوش بود که در مدرسه و دبیرستان عملکردی بسیار ضعیف و نامطلوب داشته و چندین بار رفوزه شده و یک سال را دو بار میخواند. و در ۱۳ سالگی یک احساس جنسی‌ توام با خشم نسبت به مادر خود پیدا می‌کند.
ریجوی در سنّ ۱۶ سالگی اولین قربانی خود را با چاقو می‌زند. یک پسر بچه ۶ ساله که او را میفریبد به جنگل برده و به او تجاوز نموده و با چاقو به او حمله می‌کند. خوشبختانه کودک نجات می‌یابد. ریجوی از این حادثه با خنده یاد می‌کند. او در زمان نوجوانی همچنین به کشتن حیوانات و به آتش کشیدن مکان‌ها مبادرت میورزیده است.

پس از پایان دبیرستان و فارغ التحصیلی در سال ۱۹۶۹ وی به ارتش آمریکا می‌پیوندد وداوطلب خدمت سربازی در نیروی دریایی ایالات متحده میشود. و اندکی‌ پس از آن با همسر اول خود کلودیا کریک ازدواج می‌کند.

در حالی که او در فیلیپین مستقر شده بود، تمام مدت به فاحشه خانه‌ها سر زده و در آنجا بسر می‌برد.
پس از پایان خدمت در ارتش آمریکا و بازگشت به خانه، ریجوی کشف می‌کند که زنش کلودیا با مرد دیگری رابطه جنسی‌ برقرار کرده و بهمین دلیل از او جدا میشود
کمی بیش از یک سال پس از طلاق، او دوباره با همسر دوم خود، مارتا وینسلو ازدواج کرد. در سال ۱۹۷۵، ریجوی و وینسلو صاحب یک پسر به نام متیو می‌شوند.

ولی‌ این ازدواج هم بشکست منتهی‌ شده و او که زنش را از نظر جنسی‌ مورد آزار قرار میداد و از کودکش بیزار بود ناچاراً تن‌ بطلاق دیگر میدهد.
در بین دههٔ ۸۰ و ۹۰ ریجوی شروع بقتل و کشتار زنان و دختران جوان و دختر بچه‌ها کرده و صد‌ها زن را وحشیانه در شهرستانها سیاتل و تاکوما در استان واشنگتن قربانی می‌‌کند.
بسیاری از کشتارها در دو سال و نیم در اوایل ۱۹۸۰ صورت گرفته است . بیشتر قربانیان زنان روسپی و یا دختران و نوجوانان از خانه فراری بودند.
اجساد معمولا در گل ولای رودخانه باقی مانده بودند، اکثرا برهنه، و گاهی‌ هم بفرم اسکلت یافت شدند. و چهار قربانی هنوز ناشناخته مانده اند.









روزنامه همشهری درینباره می‌نویسد:
۲۰ سال بود که قاتل، «رودخانه سبز» ناشناس مانده بود. این قاتل بی‌ رحم و قسی القلب تا اواخر سال ۲۰۰۱ هنوز دستگیر نشده بود و به جنایات کثیف خودش ادامه می داد.
اما در اواخر سال ۲۰۰۳ وی به جرم قتل ۴۸ زن گناهکار شناخته شد. این حکم، نتیجه یک معامله متقابل بود؛ زندگی قاتل در ازای گفتن واقعیت. اما برای یافتن واقعیت، کارآگاهان مجبور شدند به سفری بسیار تاریک بروند؛ سفری در ذهن این قاتل زنجیره ای. آنان حدود ۶ ماه را در کنار «ریجوی» گذراندند و همه مکالماتشان با او را ضبط کردند.
پس از تحقیقات بسیار در فوریه گذشته، صدها ساعت اعترافات این قاتل بر روی نوار منتشر شد. این نوارها، نیمه پنهان ریجوی را نشان می دادند؛ نیمه ای که تاکنون تنها قربانیان وی، آن را دیده بودند.

ریجوی در نوار می گوید:"من پس از شیفت کاری دوم خودم در راه منزل با چند خانم رابطه برقرار می کردم و صبح ها نیز فرصت هایی داشتم تا آنان را ببرم و دفن کنم." ریجوی ۳۰ سال به عنوان نقاش کامیون ها مشغول به کار بود. او قربانیان خود را در شیفت کاری اش بخاطر میآورد. او مردی است که بقتلهای خود بعنوان شاهکار نگاه می کند.

یک گروه از کارآگاهان زبده بمدت ۶ ماه، مشغول بررسی جزئیات گفته های وی بودند و برای بسیاری از آنان مساله آشنا بنظر میآمد.
در سال ۱۹۸۲، هنگامی که جسد سه زن در نزدیکی منطقه رودخانه سبز واشنگتن پیدا شد، مساله به دیوریچرت، کارآگاه ویژه خودکشی گزارش داده شد. او که کلانتر ایالتی است، می گوید: "من می دانستم که باید با یک شیطان ناب سروکار داشته باشم؛ یک قاتل شگفت انگیز، اما کار من چیز دیگری بود و هر کارآگاهی که وارد اتاق میشد، احتمالا قصد داشت تا او را خفه کند. اما همه ما بدنبال یک هدف بودیم و آنرا انجام دادیم."
در سال ۱۹۸۴ کارآگاه تام جنسن بگروه ویژه دستگیری قاتل رودخانه سبز پیوست و از آن موقع، مشغول فعالیت در این پرونده است. وی می گوید: "گری ریجوی، باهوش ترین فردی نیست که تاکنون دیده اید، او آدمی با تحصیلاتی پایین است، اما در قتل استعداد ویژه ای دارد. او در هیچکار دیگری توانایی خاصی ندارد، تنها میتواند خوب آدم بکشد".
ریجوی، شخصیتی بود که مشکل ترین پرونده قتل‌های زنجیره ای را پدید آورده بود. نزدیک به ۲۰ سال پیش در سیاتل و حومه آن، جسد چندین زن که اکثرا روسپی بودند، در پارکینگ ها و زمین های ورزشی و... پیدا شد. در آنزمان، نزدیک به ۵۰ نفر از کارآگاهان برای حل معمای این جنایات، مشغول فعالیت بودند. برای بسیاری از آنان، دستگیری قاتل بسیار مهمتر از خود پرونده بود.
ریچرت می گوید: "بهر صحنه جنایتی که میروید، حس میکنید که درجای پاهای وی در حال حرکت هستید. او چکار کرده؟ او کجا راه رفته؟ او به چه فکر مکرده؟ همه این افکار درحالیکه در صحنه جنایت بدنبال یافتن سرنخ هایی هستید، بذهن شما میآید."
در اواخر دهه ۸۰ ظاهرا این قتل ها متوقف شده بود. افکار عمومی نیز کم کم ساکت و بودجه تحقیقات نیز قطع و تمامی مدارک رودخانه سبز هم، جمع آوری و بایگانی شد. تنها یکنفر یعنی دکتر جنسن، کار بروی پرونده را ادامه داد. او بتنهایی ۹ سال بروی پرونده کار کرد و مسوولیت حل معمای نزدیک به ۵۰ قتل را بر عهده گرفت.این پرونده هنوز هم برای وی عذاب آور است.

اما جنسن با صبر بسیار، منتظر پیشرفت آزمایش های DNA برای یافتن حقایقی در مورد قربانیان پرونده رودخانه سبز بود. او میخواست که این DNA را با نمونه DNA بدست آمده از مظنونان اصلی این قتلها مقایسه کند.
مظنون، ریجوی بود؛ یک بومی ایالت سیاتل بدون هیچگونه پرونده مجرمیت در دادگاه اطفال. او ۳ بار ازدواج کرده و دارای یک پسر بود. وی هنگامی توجه پلیس را بخود جلب کرد که قصد تجاوز بیک روسپی را داشت. او تحت آزمایش های گوناگونی قرار گرفت و خانه وی نیز مورد بازجویی قرار گرفت اما چیزی پیدا نشد. این پرسش مطرح می شود که چرا وی پس از این ماجرا، شهر را ترک نکرد؟ جنسن می گوید: "او فکر میکرده که کم کم، توجهات از وی برداشته میشود و من فکر میکنم که خیال او داشت کم کم راحت میشد."

۱۴ سال پس از آنکه تست DNA نخستین مظنون پلیس، یعنی ریجوی به خوبی انجام شد، در سال ۲۰۰۱، رقابت سختی بوجود آمد.
ریچرت میگوید: "من گفتم، تام! تو میخواهی چه چیزی را بمن بگویی؟ که ما یک مظنون داریم؟" او لبخندی زد و گفت:"بله کلانتر". بعد دست در جیب کت خود کرده، پاکتی را بیرون آورد و گفت: "من دقیقا او را همه جا با خودم دارم."
جنسن می گوید: "او حتی پاکت را باز نکرد بلکه سریعا پاکت را بلند کرد و گفت، خود گری ریجوی است، نه؟"
پلیس موفق شد که ارتباط مستقیم وی با ۷ مورد از قتلها را بیابد. اگر قاتل واقعیت را در مورد بقیه قتلها مگفت، از مجازات مرگ رهایی مییافت.
ریچرت میگوید: " از همان آغاز، وی فقط میگفت، من تنها میخواهم جان خود را نجات دهم و هر چیزی را بخواهید، بشما خواهم گفت که ما نیز از او اطلاعاتی در مورد حدود ۶۰ جسد خواستیم."
هنگامی که قرارداد امضا شد، کارآگاهان بسرعت شروع به پرسش هایی کردند که ۲۰ سال بدنبال آن بودند. در میان آنان، کارآگاه مولیناکس نیز‌که از ابتدای پرونده بروی آن کار کرده بود‌ حضور داشت.
وی چیزی از قربانیان خود بخاطر نداشت، بهمین دلیل بهنگام مصاحبه، ما عکس همه مقتولان را همراه خود داشتیم. ما بعد از چند ساعت متوجه شدیم که او صورت مقتولان را بخاطر نمی آورد. صورت این دختران کوچک و زنان هیچ چیزی را بخاطرش نمی آورد.

ریجوی در نوار میگوید:"برای من، زنها تنها وسیله ای برای کشتن هستند، سپس باید آنها را بکشم و پول خود را پس بگیرم." در مقابل قاتلی که صورت مقتولان خود را بیاد نمیآورد، کارآگاهان تصمیم گرفتند تا برای کشف واقعیت، روش تازه ای در پیش گیرند. آنها بطور محرمانه ریجوی را از زندان به اداره مرکزی انتقال دادند. در آنجا وی در دفتری کوچک در مرکز یک اتاق، نزدیک به ۶ ماه نگهداری شد. او هر روزه تحت محافظت سخت و سنگین نگهبانانی قرار داشت که سالها بدنبال وی بودند.
مولیناکس میگوید: "این عجیب ترین تجربه ۲۵ سال گذشته در اجرای قانون بود. اینکه ۶ ماه وی بشما صبح بخیر و شب بخیر بگوید، بسیار عجیب است. این برای همه ما عجیب بود." ریجوی هر روز روبروی دوربین مینشست و شروع بپاسخ دادن بسوالات می کرد. پشت سر وی بترتیب، وکلای او نیز نشسته بودند. بعضی اوقات، حقیقت باید بیرون کشیده میشد. اما سرانجام ریجوی، اعتراف کرد که پسر نوجوانی را مورد حمله با چاقو قرار داده و اقرار کرد که با زنان مشکل دارد و نخستین مشکل وی نیز با مادرش بوده است. او در نوار می گوید: «من از زنان متنفرم».
در طول ۶ ماه، پلیس زمان زیادی را صرف گرفتن اعتراف از این قاتل زنجیره ای کرده بود؛ بیش از هر پرونده دیگری که در کشور وجود داشت.
ریچرت می گوید:"او دختران جوانی را که در خیابان ها راه میرفتند را با ماشین میبرد و بعد آنها ناپدید میشدند. هیچ بحثی در این مورد نیست. آنها با ماشین بدل شب میرفتند و دیگر برنمیگشتند."

کارآگاهان، برای بازسازی صحنه جنایت ریجوی را بصحنه قتلها بردند. تقریبا صحنه ها شبیه یک شکار دسته جمعی بود. ریجوی کارآگاهان را بمحل ۴ جسد دیگر راهنمایی کرد، حتی در بعضی اوقات در ساعت ۳۰:۳ یا ۴ بعد از نیمه شب.
با ادامه تحقیقات تقریبا ریجوی همه چیز را گفته بود. اما مهمترین سوال کماکان باقی بود؛ "چرا؟"
ریچرت می گوید:"این سوال چند میلیون دلاری است که بیشتر مردم دنبال پاسخ آن هستند. "ریجوی در نوار می گوید:"چون از آنها بدم میآمد، آنها را کشتم. چون می خواستم آنها را بکشم."
ریچرت اضافه میکند: "نزدیک به پنج ماه و نیم طول کشید تا ما حقیقت را از لابه لای هزاران دروغ بیرون بکشیم. او یک انسان است که بنظر من از کارهای خودش پشیمان نیست، چون هنگامی که در چشمان من و دیگر کارآگاهان نگاه می کرد، براحتی میگفت، من دوست داشتم و میخواستم آنها را بکشم و این حالات وی، حقیقت را برای ما آشکار کرد."