عدسی وقت پختن از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسیست
ماش خندید وگفت غره مشو
زانکه چون من فزون وچون تو بسیست
هرچه را میپزند خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسیست
جزتو در دیگ هر چه ریختهاند
تو گمان میکنی که خار و خسیست
زحمت من برای مقصودیست
جست وخیز تو بهر ملتمسیست
کارگر هرکه هست محترمست
هرکسی در دیار خویش کسیست
فرصت از دست میرود هشدار
عمر چون کاروان بی جرسیست
هر پری را هوای پروازیست
گر پر باز وگر پر مگسیست
جز حقیقت هرآنچه میگوئیم
هایهوئی و بازی و هوسیست
چه توان کرد اندرین دریا
دست و پا میزنیم تا نفسیست
نه ترا بر فرار نیروئیست
نه مرا برخلاص دسترسیست
همه را بار برنهند بپشت
کس نپرسد که فاره یا فرسیست
گرکه طاوس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسیست.
پروین اعتصامی