تیر ۲۰، ۱۳۹۶

با آنهمه توسنی شدی رام



ای گربه ترا چه شد که ناگاه
رفتی و نیامدی دگربار
بس روز گذشت و هفته و ماه
معلوم نشد که چون شد اینکار
جای تو شبانگه و سحرگاه
در دامن من تهیست بسیار
در راه تو کند آسمان چاه
کار تو زمانه کرد دشوار


پیدا نه بخانه‌ای نه بربام


ای گمشدهٔ عزیز دانی
کز یاد نمیشوی فراموش
برد آنکه ترا بمیهمانی
دستیت کشید بر سر و گوش
بنواخت تو را بمهربانی
بنشاند تو را دمی درآغوش
میگویمت این سخن نهانی
در خانهٔ ما زآفت موش


نه پخته بجای ماند و نه خام


آن پنجهٔ تیز در شب تار
کردست گهی شکار ماهی
گشته است بحیله‌ای گرفتار
در چنگ تو مرغ صبحگاهی
افتد گذرت بسوی انبار
بانو دهدت هرآنچه خواهی
در دیگ طمع سرت دگربار
آلود بروغن و سیاهی


چونی بزمان خواب و آرام


آنروز تو داشتی سه فرزند
از خندهٔ صبحگاه خوشتر
خفتند نژند روزکی چند
در دامن گربه‌های دیگر
فرزند زمادرست خرسند
بیگانه کجا و مهر مادر
چون عهد شد و شکست پیوند
گشتند بسان دوک لاغر


مردند و برون شدند زین دام


از بازی خویش یاد داری
بربام شبی که بود مهتاب
گشتی چو زدست من فراری
افتاد و شکست کوزهٔ آب
ژولید چو آب گشت جاری
آنموی به از سمور و سنجاب
زان آشتی و ستیزه کاری
ماندی تو ز شبروی من از خواب


با آنهمه توسنی شدی رام


آنجا که طبیب شد بداندیش
افزوده شود بدردمندی
این مار همیشه میزند نیش
زنهار بزخم کس نخندی
هشدار بسیست در پس و پیش
بیغوله و پستی و بلندی
با حمله قضا نرانی از خویش
با حیله ره فلک نبندی


یغما گر زندگی است ایام.

پروین اعتصامی