مردم بجهان دوگونهاند، ای بخرد
دینبارِ خرد گریز یا اهل خرد
بنگر بمیانِ ایندو تا بگزینی
راهی که تورا باید و شائی و سزد
دیدم برهی دوتا مسلمان و یهود
سرکولۀ هردو سفرۀ موسا بود
این طعنه بهآن میزد و آن طعنه بهاین
چون توشۀ هردو وعدۀ فردا بود
در مسجدِ آدینه شدم وقت نماز
دیدم دو هزار مرد در راز و نیاز
افراشته دست و سر بزیر و گریان
کای قاصمِ جابِر تن کافر بگداز
از درب کلیسا گذر افتادم دوش
ناگاه شنیدم از درون بانگ و خروش
جمعی بنوای ارغنون میخواندند
رَبـّاه! برای محو کُفّار بکوش
رفتم بخراباتِ مغان سیرکنان
جمعی دیدم بخوشدلی باده زنان
پیری بسرود خسروانی میخواند
مارا چه بهایمان و بکفر دگران
در مدرسه شیخ شهر مستِ گُفتار
صوفیست بخانقاه مستِ رفتار
از خانقه و مدرسه گشتم بیزار
جانم بفدای رندِ مستِ سَرِ دار
یکدم بدرون خود سفر باید کرد
بر رفته و آینده نظر باید کرد
باید که چو مهر و مَه بعالَم نگریست
واز فتنۀ کفر و دین گذر باید کرد.