تلاش می کنم و دست بر نمی دارم
اگر چه خسته و دلمرده گشته پندارم
مرا چه غم اگر از خفتگان خبر نرسد
که من سپیده صبح همیشه بیدارم
چو خار را بصفای ثبات ما بستند
گمان مبر که چو خارا، ز تیشه بیزارم
من آن نیم که ز نیمه ز راه برگردم
چنان روم که غزلخوان شوی بدیدارم
مجیز ملا نگفتم و عکس خود نشدم
چرا که از خط تمکین ملا بیزارم
اگر هزار شوم وهزار پاره شود
حدیث ناله عشق و نفیر بیمارم
سکوت چرخ زمان را بدل نمی گیرم
که میوه داد سکوت از سکوت پُربارم
بنور خاک فروغ و به تربت حافظ
قسم که در وطنم خفته آخر کارم
مرا بیاد بیاور اگر ندیدی باز
که من کلام نحیفی ز باغ گفتارم
ولی صلابت ایران تمام عشق من است
و بر صلابت ایران تنیده گلزارم
اگر زدیده جدا شد، ز دل جدا نشود
کجا شود وطنی کو دل است و دلدارم
خوشا به حال رفیقان که خفته در وطنند
که خاک تربتشان میوزد بکردارم.