دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نیلیست بر سرو
کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کزکاخ هنر نادره کاران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند
اندوه که اندوه گساران همه رفتند
فریاد که گنجینهطرازان معانی
گنجینه نهادند بماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها بقفس ماند و هزاران همه رفتند
خونبار بهار از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند….
:::::::::::::::::::
ملکالشعرای بهار