لبریز از پیاله پیراهن هرشب بکام تلخ که میریزی؟
آویز روشنای نگاهت را از سقف خانه که میآویزی؟
من پر زدم تمام زمستان را درآسمان دل نگرانیها
تو دانه های چشم براهی را پشت کدام پنجره میریزی؟
باهر بهار سبزی عمرم را درپای ساقه های تو باریدم
افسوس می خورم که نفهمیدم دیوانه وار عاشق پاییزی
ای آرزوی مرده این خانه! ای شور و شوق خانه همسایه!
ای چشم انتظاری بی پایان مثل غروب جمعه غم انگیزی
تاکی اسیر خاطره ها باشم سخت است باخیال کسی هرشب
آغوش گرم باز کنی و صبح با دستهای یخزده برخیزی
اینروزها نشانه ای ازمن نیست هرجا نگاه میکنم عکس توست
من روبروی آینه ام اما تو از میان آینه لبریزی.
مجید آژ