سفرنامه ی احمد بن فضلان بخش اول از اینجا
هیچیک از بازرگانان یا اشخاص دیگر نمیتوانند در حضور ترکها غسل جنابت کنند، مگر شب و دور از نظر آنها، چراکه ترکها از اینکار بخشم میایند و میگویند: این شخص میخواهد مرا جادو کند، زیرا در آب فرو میرود! و سپس او را جریمه میکنند. چنانچه شخص ترک در منزل دوست مسلمان خود بمیرد، وقتی ترکها به آن مسلمان دست یابند او را میکشند، و میگویند: تو با زندانی کردن او نزد خود وی را کشتی و اگر او را زندانی نمیکردی، او نمیمرد!!
همچنین اگر از ایرانیان شراب بخرند و خریدار بر اثر شرب از خود بیخود شده و از بالای دیوار خود را پرت کند و بمیرد، فروشنده شراب را میکشند و او را قاتل مینامند!
موضوع لواط نزد ترکها بسیار معمولی و رایج است. ترکها عموماً بی مو هستند و گاهی پیر فرتوتی از آنان را میبینی که موهای نازکی بر صورتش روئیده، بطوری که اگر شخصی او را از دور ببیند بدون تردید خیال میکند او یک بز نر است!
بزرگ غزها یبغو خوانده میشود و این نام مخصوص بزرگشان است. هر کسی به قبیله ترکها حکومت کند به این اسم و جانشین او بنام گوزرکین خوانده میشود. پس از عزیمت از محل ایشان به نزد رئیس سپاه آنها رفتیم. این شخص اترک قطغان نام دارد. وی برای ما چادرهای سیاه و مویی ترکی برپا کرد و ما را در آنها منزل داد. ما مقداری لباس و کشمش و گردو و فلفل و ارزان که از ایران خریداری کرده بودیم به او هدیه دادیم. یکبار دیدم همسر او که زن پدرش هم بود، مقداری گوشت و شیر و چیزی از تحفههای ما را برداشت و از چادر بسوی صحرا رفت. در آنجا گودالی کند و آنچه را که با خود برده بود در آن گودال دفن نمود و چیزی گفت. از ترجمان پرسیدم: چه میگوید؟ گفت: میگوید این هدیه قطغان پدر اترک است که عربها به او تقدیم نموده اند. چون شب شد من و ترجمان نزد وی رفتیم. او در چادرش نشسته بود. نامهای از نذیر الحرامی بعنوان او داشتیم که در آن او را بدادن سرباز تشویق نموده و مبلغ پنجاه دینار که چند دانهٔ آن از دینارهای مسیبی بود و سه مثقال مشک ختن و مقداری چرم و لباسهای مروی که از ایران خریداری کرده بودیم رو برویش نهادیم. از این هدیهها دو نیم تنه و یک جفت کفش چرمی و یک لباس دیبا و پنج لباس ابریشمی مخصوص ایرانیان برای خود او بود. یک روسری و یک انگشتری هم به همسرش دادیم. چون نامه را برایش خواندم به ترجمان گفت: به شما چیزی نمیگویم تا آنکه مراجعت کنید و تصمیم خود را به صاحب شما بگویم. سپس لباس خود را از تن بیرون کرد تا خلعتهایی که هدیه بود بپوشد. در آن هنگام دیدم نیم تنهای که به تن داشت از کثرت چرک پوسیده بود. زیرا عادت آنها اینست که لباسی را که شخص پوشیده تا بر تنش پاره پاره نشود آن را بیرون نمیکند. او صورتی شبیه یک نفر خدمتکار زن داشت صاف و بدون مو.