اسفند ۱۳، ۱۳۹۵

به دعوتگه زرتشت نامور


مرا داد گل پیشرس خبر
که نوروزرسد هفتهٔ دگر

مرا گفت گذر کن سوی شمال
که من نیز بدان‌جا کنم گذر

چو فارغ شوم از کار نیمروز
شتابم بسوی ملک باختر

به لشکرگه اسفندیار نیو
به دعوتگه زرتشت نامور

زمن بخش بهر بوم و بر نوید
ز من برسوی هر گلستان خبر

بگو تا نهلد آفتاب هیچ
ز آثار غم‌انگیز دی اثر

همان باد بروید بکوه ودشت
خس و خار و پلیدی ز رهگذر

همان ابر فشاند براه ما
گلاب خوش و مشگ و عبیرتر

بگو نرگس بیمار را که هان
ز یغمای زمستان مکن حذر

که ازعدل من ایمن توان غنود
بهرگلشن‌ در زیر هر شجر

هم از راه براهی توان گذشت
بسر بر طبق سیم و جام زر

کنون همره خرم بهار من
کنم ازگل وسرو وسمن حشر

فراز آیم و سازم بباغ‌ بزم
گشایم زنشاط و سرور در

بگو بلبل خاموش را که خیز
یکی منقبت نغزکن زبر

کزین پس بدو سه هفته سرخ گل
رسد با رخ خوی کرده از سفر

مه برج رسالت که صیت اوست
چو مه پاک و چو خورشید مشتهر

اگر دنیویی سوی او گرای
وگر اخرویی سوی او گذر

که بر خوان عمیم ولایتش
نعیم دو جهانست ما حضر.

ملک‌الشعرای بهار