اسفند ۰۸، ۱۳۹۵

اینست کامرانی، باقی همه فسانه

در صومعه نگنجد رند شرابخانه
عنقا چگونه گنجد درکنج آشیانه
ساقی بیک کرشمه بشکن هزار توبه
بستان مرا زمن باز زان چشم جاودانه
تا وارهم زهستی وزننگ خودپرستی
برهم زنم زمستی نیک و بد زمانه
زین زهد و پارسایی چون نیست جز ریایی
ما و شراب و شاهد، کنج شرابخانه
چه خوش بود خرابی افتاده در خرابات
چون چشم یار مخمور ازمستی شبانه
آیا بود که بختم بیند بخواب مستی
او در کناره آنگه من رفته ازمیانه
ساقی شراب داده هرلحظه جام دیگر
مطرب سرود گفته هردم دگر ترانه
درجام باده دیده عکس جمال ساقی
و آواز او شنوده از زخمهٔ چغانه
اینست زندگانی، باقی همه حکایت
اینست کامرانی، باقی همه فسانه
میخانه حسن ساقی میخواره چشم مستش
پیمانه هم لب او، باقی همه بهانه
در دیدهٔ عراقی جام شراب و ساقی
هرسه یکیست واحول بیند یکی دوگانه.
عراقی