اسفند ۰۱، ۱۳۹۵

عیش خوش و عمر جاودان کو

ساقی قدح می مغان کو
مطرب غزلِ تر روان کو
آن مونس دل کجاست آخر
وآنراحت جان ناتوان کو
آینهٔ سینه زنگ غم خورد
آن صیقل غمزدای جان کو
از زهد و صلاح توبه کردم
مخمور میم می مغان کو
اسباب طرب همه مهیاست
آنزاهد خشک جانفشان کو
گر زهد تو نیست جمله تزویر
ترک بد و نیک و سوزیان کو
ور از دو جهان کران گرفتی
جان و دل و دیده در میان کو
با شاهد و شمع در خرابات
عیش خوش و عمر جاودان کو
در صومعه چند زهد ورزیم
صحرا و گل و می مغان کو
چون بلبل بینوا چه باشیم
بوی خوش باغ و بوستان کو
مارا چه ز باغ و بوی گلزار
بوی سر زلف دلستان کو
با دل گفتم مرا نگویی
کان یار لطیف مهربان کو
ور یافته‌ای ازو نشانی
خونابهٔ چشم خونفشان کو
با هم بودیم روزکی چند
آن عیش کجا و آنزمان کو
دل گفت هرآنچه او ندانست
از وی چه نشان دهیم آن کو
با اینهمه جهد میکنم هم
باشد که دمی شود چنان کو
خواهد که فدا کند عراقی
جان در ره او، ولیک جان کو؟
عراقی