بهمن ۲۸، ۱۳۹۵

غم مخور ایدل ار بود یک دو دمی چو دور گل


ماهرخان که داد عشق، عارض لاله رنگشان
هان بحذر شوید از آن غمزهٔ شوخ و شنگشان

نالهٔ زار عاشقان اشک چو خون بیدلان
هیچ اثر نمی‌کند در دل همچو سنگشان

با دل ریش عاشقان وه که چها نمیکنند
ابرو چون کمانشان غمزهٔ چون خدنگشان

از لب و زلف و خال و خط، دانه و دام کرده‌اند
تا که برین صفت بود، دل که برد زچنگشان

ما چو شکر گداخته ز آب غم و عجبتر آنک
در دل ماست چو شکر غصهٔ چون شرنگشان

بیش مپرس حال من زآنکه بشرح میدهد
ازدل و دست ما نشان، چشم و دهان تنگشان

غم مخور ایدل ار بود یک دو دمی چو دور گل
دولت بی‌ثباتشان، خوبی بی‌درنگشان

ابر صفت مریز اشک از پی هجر و وصلشان
زانکه چو برق بگذرد مدت صلح و جنگشان

جان عراقی از جهان گشت ملول و بس حزین
کاهوی او رمید از آن عادت چون پلنگشان.
عراقی