چه نادرست است که ما را مهاجر نام نهادهاند
زيرا که اين
بمعنی ترک ديار گفتگان است
اما ما
بطيب خاطر جلای وطن نکردهايم
تا وطن ديگر انتخاب کنيم
و نيز به سرزمينی نيامدهايم که همواره ماندگار باشيم
بلکه ما گريختگانيم
ما متواريانيم
خانه سوختگان
و اين کشور که ما را بخود راه داده
وطن ما نيست
تبعيدگاه ماست
نگران و هرچه نزديکتر
به مرزهای ميهن نشستهايم
در انتظار روز بازگشت و گوش بزنگ
هر تغيير کوچک در آنسوی مرز را
زير نظر داريم
با بیتابی از هر تازه واردی پرسشها میکنيم
بی آنکه خبری را فراموش کنيم
يا از خواستهای بگذريم
يا از آنچه رخ داده چيزکی ببخشائيم
هرگز سکوت ساعتها فريبمان نمیدهد
زيرا که ضجهها را از زندانهای دور دست میشنويم
و ما خود، جز نالههايی نيستيم
که اسرار تبهکاريها را به اينسوی مرز آوردهايم
هر يک از ما
که با پایافزاری در ميان مردم ظاهر میشود
ننگی را آشکار میکند
که امروز وطن ما را آلوده کرده است
اما هيچيک از ما اينجا نخواهد ماند
آخرين سخن هنوز ناگفته مانده است.
برتولت برشت