دی ۱۷، ۱۳۹۵

زمنزلگاه دونان رخت بربند


مبند ایدل بجز در یار خود دل
امید ازهر که داری جمله بگسل

زمنزلگاه دونان رخت بربند
ورای هر دو عالم جوی منزل

برون کن از درون سودای گیتی
ازین سودا بجز سودا چه حاصل

منه دل بر چنین محنت سرایی
که هرگز زو نیابی راحت دل

دل از جان و جهان بردار کلی
نخست آنگه قدم زن در مراحل

که راهی بس خطرناک است و تاریک
که کاری سخت دشوار است و مشکل

نمی‌بینی چو روی دوست، باری
حجابی پیش روی خود فروهل

زشوق او تپان میباش پیوست
میان خاک و خون چون مرغ بسمل

چو روی حق نبینی دیده بردوز
نباید دید باری روی باطل

تو هم بربند بار خود از آنجا
که همراهانت بربستند محمل

قدم بر فرق عالم نه عراقی
نمانی تا درینجا پای در گل.

عراقی