تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
ایدوست بسوی من کن آهنگ
بازخرم ازین غم بسیار
فریاد رسم ازین دل تنگ
تا چند آخر امید یابیمغ
تا کی به امید بوی یا رنگ
کی بود که زخود خلاص یابم
فارغ گردم ز نام و از ننگ
افتادم در خلاب محنت
افتان خیزان چو لاشهٔ لنگ
گر بر در دوست راه جویم
یک گام شود هزار فرسنگ
ور جانب خود کنم نگاهی
در دیدهٔ من فتد دو صد سنگ
ور در ره راستی روم راست
چون در نگرم، روم چو خرچنگ
ور زانکه بسوی گل برم دست
آید همه زخم خار در چنگ
دارم گلهها ولی نه از دوست
از دشمن پر فسون و نیرنگ
با دوست مرا همیشه صلح است
با دشمن بود ار بود مرا جنگ
این جمله شکایت از عراقی است
کو بر تن خود نگشت سرهنگ.
عراقی