دی ۲۶، ۱۳۹۵

زمانی با تو بنشینم دمی در روی تو خندم


اگر فرصت دهد جانا فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم دمی در روی تو خندم

درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا کت آرزومندم

چو با خود خوش نمی‌باشم، بیا تا باتو خوش باشم
چو مهر از خویش ببریدم، بیا تا باتو پیوندم

نیابی نزد مهجوران نپرسی حال رنجوران
بیا زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم

بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم
میزار از من بیدل که سر در پایت افکندم

مرا خوش دار چون خودرا بفتراک تو بربستم
بیا کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم

ز لفظ دلربای تو بیک گفتار خشنودم
ز وصل جان‌فزای تو بیک دیدار خرسندم

وصالت ای زجان خوشتر بیابم عاقبت روزی
ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم

وطنگاه دل خودرا بجز روی تو نگزینم
تماشاگاه جسم و جان بجز روی تو نپسندم

ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی
جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم.
عراقی