آذر ۰۵، ۱۴۰۳

حقیقت



بمن بگو حقیقت چیست؟
طاقت شنیدنش را داری؟
اگر نداشتم سوال نمیکردم
چون خودت خواستی، میگویم.
حقیقت آن چیزی هست که فکر و شعور تو رو قانع و ارضا می‌کند نه یه کلمه بیشتر و نه یه کلمه کمتر، و هر چه فکر و شعور تو محدود تر باشد، حقیقت تو هم به همان اندازه محدود میشود.
یعنی‌ چی‌؟ یعنی‌ هر چیزی که من را متقاعد یا قانع می‌کند، حقیقت است؟ این با هیچ تعریفی‌ جور در نمیاد، در ضمن مردم به این میگن حماقت نه حقیقت!
فکر میکنی‌، حقیقت چیز بیشتری از حماقته؟
می‌شه اینقدر بیراه نروی و بطور آشکار و ساده بگی‌ حقیقت یعنی‌ چی‌؟
قطاری را در نظر بگیر که بسرعت میگذار، حقیقت مسافری که تو قطار نشسته و از پنجره مردی را که در کنار ریل قطار ایستاده، میبیند، این است که مرد در یک آن محو شد، و حقیقت همان مرد که در کنار ریل قطار ایستاده، این است که مسافر در یک آن محو شد، حقیقت کدام است؟ آیا مسافر در یک آن محو می‌شود یا مردی که کنار ریل ایستاده؟ اگر از تو که کنار مسافر و در قطار نشستی این سوال را بپرسم، خواهی گفت که مرد محو می‌شود و اگر همین سوال را از کسی‌ که در کنار مرد ایستاده بپرسم، میگوید مسافر محو شد، حالا به من بگو، کدام یک حقیقت است؟
من به تو میگویم هر دو حقیقت درست است، چون هم مرد محو می‌شود و هم مسافر.
آیا اینچنین است؟ هم مرد محو می‌شود و هم مسافر؟ از نظر کی‌؟ کدام محو شدن؟ آیا این دوگانگی حقیقت نیست، آیا حقیقت هم مانند دیگر پدیده‌ها دو چهره دارد؟
این سفسطه است، حالا من برای تو یک مثال میزنم، در خیابان عده‌ای ایستاده‌اند و مردی جلو این عده زمین میخورد، اگر از همه آنها بپرسی حقیقت چیست میگویند که مرد زمین خورد و گروهی این حقیقت را قبول میکنند که مرد زمین خورد و این حقیقت است چون همه دیدند که مرد زمین خورد.
خوب این حقیقت که مردی زمین خورد درسته، و همگی‌ چون از طریق چشم و دیدن، قانع و ارضا شدند این حقیقت رو قبول میکنند که فرد زمین خورده است، ولی‌ اگه از همین گروه بپرسی‌ که چرا مرد زمین خورد، آیا همه آنها جوابی‌ یکسان میدهند و دلیل زمین خوردن مرد را همه به یک دلیل می‌دانند؟ و حقیقت را میگویند؟ حتی اگر از خود مرد زمین خورده بپرسی‌، چرا زمین خوردی، آیا حقیقت او با حقیقت تماشاچیان یکسان است؟
چه میخواهی بگویی‌‌؟
منظورم اینست که به اندازه افراد حقیقت وجود دارد، و چون حقیقت بستگی به شعور افراد دارد، حقیقت هم به همان اندازه بالا و پایین می‌شود و گاهی‌ حقیقت با حماقت یکسان است.
داستان مردی که شکل مار را کشید و مردی که کلمه مار را نوشت را حتما شنیدی، آنچه باعث می‌شود، عوام به مردی که شکل مار را کشیده، اعتماد بیشتری داشته باشند، این است که شعور آنها را از طریق دیدن و تصویر ارضا می‌کند.
بهمین خاطر آدما هر چقدر بیشتر ابله باشند، به دروغ علاقه بیشتری دارند، و دروغ را بهتر باور میکنند و آنرا حقیقت می‌نامند، چون آنها را ارضا می‌کند و با سطح شعور‌شان در یک طول موج قرار میدهد.

این درست نیست چون من خودم آدم زود باوری هستم، چون خودم کم دروغ میگم، و فکر می‌کنم همه مثل من هستند و کسی‌ دروغ نمیگه، بنابرین هرکسی‌ هرچی‌ میگه باور می‌کنم و بسختی پیش میاد که در مورد صحت حرف کسی‌ شک کنم و می‌دانم که آدم احمقی نیستم، چرا که کارنامه زندگی‌ و موفقیت‌های من شاهدی بر این ادعا است.
همیشه استثنأ وجود دارد و هستند افرادی که بخاطرسیرت پاکی که دارند، دروغ را کمتر می‌بینند، ولی‌ قاعده کلی‌ همانست که گفتم، حماقت و نادانی‌ بشر، آستانه دروغ پذیریش را زیاد کرده و تبلیغات و هوچی گریهای رادیو و تلویزیون‌ها هم براساس همین مطلب اختراع شده و وجود دارد.
گیریم که اینهای که تو میگی‌ درست باشد، در صورت پذیرش این مطلب هم، باز نمیتوان منکر شد که حقیقت با نادانی آدم‌ها یکسان نیست و اینها، دو مقولهٔ جدا از یکدیگرند. و شاید اینکه میگویند حقیقت و واقعیت دو پدیده مختلف هستند درست باشد، و حقیقت همان باور مردم است و واقعیت آنچه که بطور واقعی‌ وجود دارد.
بنظر من این بازی با کلمات است، حقیقت سطح شعور مردم و واقعیت هم همان است که از این سطح تراوش می‌شود و چکه می‌کند.
من جدا نمیتوانم اینرا قبول کنم و بفهمم، لطفا بیشتر توضیح بده
زمانی‌ انسان میکروب را نمیشناخت، و وقتی‌ مریض میشد، میگفت که خدایان این مریضی رو به او دادند یا جادوگری او را مریض کرده و این را حقیقت می انگاشتند، بعد که میکروب شناخته شد، حقیقت آدما هم فرق کرد و اینک معتقدند که عامل دیگری که میکروب نام داره دلیل بیماری آنهاست، و این را واقعیت نیز میداند، ولی‌ هنوز نمی‌توانند این را توضیح بدهند که چرا میکروب فقط روی بعضی‌ از افراد تاثیر دارد و بعضی‌ را شامل نمی‌شود و فرضیه اینکه برخی‌ افراد به سبب مقاومت بدنی بیشتر دچار این بیماری نمیشوند هم قانع کننده نیست و هنوز بعضی‌‌ها معتقدندکه مطالبی‌ بین زمین و آسمان وجود دارد که هیچکس برای آنها جواب، توضیح و پاسخ ندارد.
تو روحت چه رنگیه؟ روحت زن است یا مرد؟
اقای کوینر از ثروتمندان بدش می‌آمد و میگفت ثروتمندان مردم دزد و بدی هستند، ولی‌ دوست زن هنرپیشه‌ای داشت که مرتباً از ثروتمندان هدیه می‌گرفت و میگفت که ثروتمندا مردمان خوبی‌ هستند، نه بخاطر اینکه از آنها هدیه می‌گرفت بلکه بخاطراینکه به خودش اعتقاد داشت و تصور میکرد که از آدمهای بد هدیه‌ای قبول نمیکند، میبینی‌ وقتی‌ پای "من" در میان باشد، حقیقت تا این حد میتواند رنگ عوض کند و متفاوت باشد.
اگر کوشش کرم ابریشم در تنیدن تار به این منظور باشد که زندگی‌ کرمی‌ خود را ادامه دهد، باید گفت که ذاتاً حمال است.
عدالت با این شعار اعلام موجودیت کرد که: منافع عمومی مقدم بر منافع شخصی‌ است. بسیاری از مردم تصور کردند عصر جدیدی آغاز شده است
زیرا که این شعار را اینطور تعبیر کردند که منافع عمومی یعنی‌ همان منافع توده‌ مردم و قرار است که از این به بعد، منافع توده‌‌ها بر منافع عده معدودی یعنی‌ مثلا خواص مقدم شود. به این ترتیب این جمله ظاهری شکوهمند به خود گرفت. ولی‌ بعد معلوم شد که، این شعار ثروتمندان را موظف نمیکرد که به تنهایی و یا به نسبت بیشتری، منافع اکثریت یا همان توده‌‌ها را بر منافع خود مقدم بدانند، بلکه دقیقا از توده مردم میخواست که فرد فردشان منافع عمومی را بر منافع خودشان مقدم بدارند ، یعنی‌ کارگر موظف شد برای عموم جاده بسازد و مزد کافی‌ نگیرد. کشاورز کم بضأعت، مکلف شد برای عموم گوشت و غذا تولید کند و با بهای کم بفروشد و از این قبیل مطلب. و تازه بعد‌ها باز معلوم شد، تنها کسی‌ که میتوانند چرخهای اقتصاد را بچرخاند و بهره واقعی‌ تولید کند کسی‌ است که به دیگران آسیب برساند، و هرچه تعداد آسیب دیدگان بیشتر میشد، ثمر بخشی شخص هم بالا میرفت، هر چقدر کارخانه بزرگتر بود، پول بیشتری هم به جیب صاحبش می‌ریخت.
برشت میگوید: جمله‌هایی‌ چون "باران خوب است" یا "باران بد است" خیلی‌ کوتاهند. اگر بارانی که بذر جوان را از خشک شدن نجات میدهد، زیاد ریزش کند، بذر خفه میشود. حقیقت چیست، آیا باران خوب است یا بد؟
همانطور که زندگی‌ روزمره مردم تابع اقتصاد است، ذهن آنها نیز متأثر از وضع اقتصادی است. چنین برداشتی در وحله اول مصیبت بار جلوه می‌کند، اما یاد آوری این نکته که تمام آثار بزرگ با وجود پیروی از این تبعیت ساخته شده اند، تسلا‌ای برای ضعفا است.
ثروت یعنی‌، دزدی، جنایت، جعل ، دروغ، خیانت، چرا که در هیچ بازویی اینقدر قوی نیست که بتواند، ثروت جمع کند، ولی‌ چرا ثروتمندان از احترام برخوردارند، گدایان از رحم ولی‌ خلافکاران کوچک زندانی و مجازات میشوند؟
برای اینکه ثروتمندان یا خلافکاران بزرگ و خطرناک و حرفه ای، حاکمان جامعه هم هستند و قانونگذاری را بعهده دارند، و نسبت به رقبا یا همان خلافکاران کوچک هیچ رحمی ندارند، و آنها را خطر و رقیبی برای آنچه که با جنایت بدست آورده‌اند میداند، و میدانند که آنها راهی‌ که خودشان رفتند را میشناسند، پس بشدت با آنها درمی افتند و از راه قانونی‌ که ساخته اند آنها را سرکوب میکنند، ولی‌ گدایان ابلهانی هستند که با تکه نانی میتوان دهانشان را بست، چرا که اینان نه شجاعت دارند نه شرف و نه غیرت خودکشی‌ در آنان وجود دارد.
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را، دوزخ بود اعراف ( برای پریان بهشتی، برزخ مثل جهنم میماند )
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است ( در حالی‌ که اگر از دوزخیان و جهنمیان بپرسی‌، برزخ عین بهشت میماند. )
حقیقت مانند دریا است که چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی کند. اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواهد بود که تشنگی اش را رفع نخواهد کرد. فردریش نیچه