خیام کبیر میفرماید: ذرات (اتمها و مولکول ها) و در حجمی بزرگتر، ماده و انرژی، از بین رفتنی نیستند و تنها از صورتی بصورتی دیگر درآمده و همه چیز تکرار میشود. این قانون که یکی از قوانین فیزیک خیام است، ابتدا با نام قوانین خیام_نیوتن( مقالات علمی خیام در زمینههای ریاضی و جبر ، فیزیک، ستاره شناسی و فیزک اتمی ابتدا توسط دانمارکیها به زبان دانمارکی ترجمه شده بود، سپس توسط نیوتون و کپلر از دانمارکی به انگلیسی ترجمه گشت و پس از مدتی بنام آنان زده شد و مترجم هر کتاب ایرانی شد دانشمند و صاحب همان مقالات و دانش!) خوانده شده و پس از اینکه یک ایرانی هم پیدا نشد که به این موضوع اعتراض کند، با بیشرمی تمام نام خیام پاک گشته و به کودکان ایرانی، با نام قوانین نیوتن معرفی و جأ انداخته شد. گم شدن و مخدوش شدن هویت ایرانی مربوط به امروز و دیروز نیست، ۳۰۰ سال است که در چرخهای اهریمنی، کوچکتر و کوچکتر شده و امروزه بجای رسیده که اگر نام ایرانی را فریاد بزنید یک تن هم برنمیگردد.
اینکه شکل ظاهری هر ذره بنیادی گرد و دوار است، هم اثبات نظر خیام کبیر است و نشان از آن دارد که همه چیز وقتی به پایان میرسد، دوباره آغاز میگردد، و مرگ مانند زمین که زمانی توسط غربیها تصور میشد که صاف است و هر که بجز این میگفت، او را گرفته و پس از شکنجههای هولناک، او را میسوزاندند، در واقع خطی و صاف و پایان نیست، بلکه نقطهای در یک دایره است که مرتب تکرار میشود و میتواند آغاز یک گردش دیگر باشد.
در حالی که ایرانیان هزاران سال پیش به دانش اتم و کهکشانها و دیگر مطالب رسیده بودند، ایرانیان حاضر را وادار میکنند بگویند دانش آنان از غربی هاست! دانستن حقایق علمی آنچنان نزد ایرانیان آشنا بود که حتی شعرا هم در آثار خود از این حقایق نام میبردند. دانش هستهای و آگاهی بقدرت اتم را در ابیات شعرا و دانشمندان باستان ایران بخوانید:
از زبان هاتف اصفهانی:
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی.
از زبان عطار:
همه عالم خروش و جوش از آن است
که معشوقی چنین پیدا، نهان است
ز هریک ذره، خورشیدی مهیاست
ز هریک قطرهای، بحری روان است
اگر یک ذره را دل برشکافی
ببینی تا که اندر وی چه جان است
از آن اجسام پیوسته است درهم
که هر ذره بدیگر مهربان است
اگر جمله بدانی هیچ دانی
که این جمله نشان از بینشان است
دلی را کش از آنجا نیست قوتی
میان اهل دل دستار خوان است
دل عطار تا شد غرق این راه
همه پنهانیش عین عیان است
از زبان فیض کاشانی:
آنکه پنهانست از چشم کسان پیداست کیست
در دل هر ذره خورشید نهان پیداست کیست
آنکه زو پیداست هر پیدا و هر پیدائی
باز در پیدا و پیدائی نهان پیداست کیست
ظاهر باطن نما و باطن ظاهر نما
در عیان پیدا و در پنهان عیان پیداست کیست.
از زبان محمد بلخی ملقب به خداوندگار و یا مولانا
اندر دل هر ذره تابان شده خورشیدی
در باطن هر قطره صد جوی روانای جان
خاموش که آن لقمه هر بسته دهان خاید
تا لقمه نیندازی بربند دهانای جان.
كمتر ازذرّه نی پست مشو عشق بورز
تابخلوتگه خورشیدرسی چرخ زنان
حافظ
باضعیفان هر كه گرمی كرد عالمگیر شد
ذرّه پرور باش تا خورشید تابانت كند
میر ظلّی تبریزی
سربه جای ذرّه میرقصددراین نخجیر گاه
تیغ بازی های آن خورشید طلعت راببین
صائب تبریزی
چون ذرّه میدوند بهر گوشه عاشقان
شاید به آفتاب جهانتاب بر خورند
صائب تبریزی
بی وجود حق ز خود آثار هستی یافتن
ذرّه ناچیز بیخورشید پیدا كردن است
صائب تبریزی
چو آفتاب بهر ذرّه ای نگاه اند
از چو ابر سایة رحمت بهر گیاه انداز
صائب تبریزی
زیان عقل در اوصاف عشق كوتاه است
وگرنه ذرّه به خورشید رهنمون باشد
صائب تبریزی
تو آفتاب و من آن ذرّه ام ز پرتو مهرت
كه از دریچه در آیم گرم ز كوچه برانی
اوحدی مراغه ای
چون رود خروشان شو و چون كوه مقاوم
ذرّات وجود تو نه چون ذرّه كاه است
نواب صفا
دل هر ذرّه را كه بشكافی آفتابیش در میان بینی
هاتف اصفهانی
بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد
بی مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد
شمس مغربی
من به سرچشمه خورشیدنه خودبردم راه
ذرّه ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
علامه طباطبائی
ذرّه ام امّا زفیض داغ هستی سوز عشق
روشنی بخش زمین وآسمان گردیدهام.
صائب تبریزی
اینکه شکل ظاهری هر ذره بنیادی گرد و دوار است، هم اثبات نظر خیام کبیر است و نشان از آن دارد که همه چیز وقتی به پایان میرسد، دوباره آغاز میگردد، و مرگ مانند زمین که زمانی توسط غربیها تصور میشد که صاف است و هر که بجز این میگفت، او را گرفته و پس از شکنجههای هولناک، او را میسوزاندند، در واقع خطی و صاف و پایان نیست، بلکه نقطهای در یک دایره است که مرتب تکرار میشود و میتواند آغاز یک گردش دیگر باشد.
در حالی که ایرانیان هزاران سال پیش به دانش اتم و کهکشانها و دیگر مطالب رسیده بودند، ایرانیان حاضر را وادار میکنند بگویند دانش آنان از غربی هاست! دانستن حقایق علمی آنچنان نزد ایرانیان آشنا بود که حتی شعرا هم در آثار خود از این حقایق نام میبردند. دانش هستهای و آگاهی بقدرت اتم را در ابیات شعرا و دانشمندان باستان ایران بخوانید:
از زبان هاتف اصفهانی:
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی.
از زبان عطار:
همه عالم خروش و جوش از آن است
که معشوقی چنین پیدا، نهان است
ز هریک ذره، خورشیدی مهیاست
ز هریک قطرهای، بحری روان است
اگر یک ذره را دل برشکافی
ببینی تا که اندر وی چه جان است
از آن اجسام پیوسته است درهم
که هر ذره بدیگر مهربان است
اگر جمله بدانی هیچ دانی
که این جمله نشان از بینشان است
دلی را کش از آنجا نیست قوتی
میان اهل دل دستار خوان است
دل عطار تا شد غرق این راه
همه پنهانیش عین عیان است
از زبان فیض کاشانی:
آنکه پنهانست از چشم کسان پیداست کیست
در دل هر ذره خورشید نهان پیداست کیست
آنکه زو پیداست هر پیدا و هر پیدائی
باز در پیدا و پیدائی نهان پیداست کیست
ظاهر باطن نما و باطن ظاهر نما
در عیان پیدا و در پنهان عیان پیداست کیست.
از زبان محمد بلخی ملقب به خداوندگار و یا مولانا
اندر دل هر ذره تابان شده خورشیدی
در باطن هر قطره صد جوی روانای جان
خاموش که آن لقمه هر بسته دهان خاید
تا لقمه نیندازی بربند دهانای جان.
كمتر ازذرّه نی پست مشو عشق بورز
تابخلوتگه خورشیدرسی چرخ زنان
حافظ
باضعیفان هر كه گرمی كرد عالمگیر شد
ذرّه پرور باش تا خورشید تابانت كند
میر ظلّی تبریزی
سربه جای ذرّه میرقصددراین نخجیر گاه
تیغ بازی های آن خورشید طلعت راببین
صائب تبریزی
چون ذرّه میدوند بهر گوشه عاشقان
شاید به آفتاب جهانتاب بر خورند
صائب تبریزی
بی وجود حق ز خود آثار هستی یافتن
ذرّه ناچیز بیخورشید پیدا كردن است
صائب تبریزی
چو آفتاب بهر ذرّه ای نگاه اند
از چو ابر سایة رحمت بهر گیاه انداز
صائب تبریزی
زیان عقل در اوصاف عشق كوتاه است
وگرنه ذرّه به خورشید رهنمون باشد
صائب تبریزی
تو آفتاب و من آن ذرّه ام ز پرتو مهرت
كه از دریچه در آیم گرم ز كوچه برانی
اوحدی مراغه ای
چون رود خروشان شو و چون كوه مقاوم
ذرّات وجود تو نه چون ذرّه كاه است
نواب صفا
دل هر ذرّه را كه بشكافی آفتابیش در میان بینی
هاتف اصفهانی
بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد
بی مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد
شمس مغربی
من به سرچشمه خورشیدنه خودبردم راه
ذرّه ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
علامه طباطبائی
ذرّه ام امّا زفیض داغ هستی سوز عشق
روشنی بخش زمین وآسمان گردیدهام.
صائب تبریزی