وقتی مصیبتی بر کسی وارد میشود، مثلا عزیزی را که زندگی بدون او برایش مفهومی ندارد، از دست میدهد، از کنار که نگاه کنی، بطور حتم زندگی را برای شخص مصیبت زده بپایان رسیده میبینی. ولی در کمال تعجب، بیشتر آدما صرف نظر از فجایعی که بر سرشان آمده، بطور طبیعی همچنان بزندگی روزمره ادامه میدهند!
چگونه چنین چیزی امکان دارد؟ چگونه میشود پدر و مادری که فرزنشان را تا حد پرستش دوست دارند، شاهد مرگش باشند، هیچ نگویند و پس از او و از دست دادنش، به ادامه زندگی بپردازند! چگونه میشود مرد و یا زنی را تا حد تقدس عزیز داشت و پس از او از خواب برخاست! هنوز خورد و نوشید؟
بجز اینکه به این نتیجه برسی که جان آدمی برایش از هر بود و نبودی گرامیتر است، توضیح دیگری هم در این زمینه یافت میشود؟ و اگر چنین است، چگونه میتوان باور داشت که کسی بخاطر مذهب و یا یک تفکر احمقانه داوطلبانه مرگ را پذیرا باشد و بسوی نیستی خیز بردارد؟
وجود و هستی آدمی پیچ و خمها و رمز و رازها و پیچیدگیهای زیادی دارد ولی یک نکته بطور یقین، آشکار و عیان است و آن اینکه هیچ فردی را نمیتوان یافت که با دیگری، شباهتی یکسان داشته باشد و از تمامی جهات یکی باشد، و بهمین دلیل هم به تعداد آدمهای روی زمین ، میتوان در مورد هستی و زندگی، فرضیه داد و اظهار فضل کرد، و در آخر هم به نتیجه نرسید! چرا که آدمی درست مانند سیالات که در هر ظرفی، شکلی دگرگون میگیرند، میتواند با محیط زیست خود، تغییر کرده و دستکم بطور ظاهری، در صحنه زندگی نقش موجودی دیگری را بازی کند.