شهریور ۲۱، ۱۳۹۵

شهر تبریز است و کوی دلبران


بهر گًل می‌رسد میبوید این دل
نمیدانم کرا می‌جوید‌ این دل

سنگلاخ ، خطاطی زبردست وسنگ تراشی کاردان بود که ازتبریز به اسلامبول رفت (طبق خط قدیم اسلامبول درست است، زمانی‌ نه چندان دور، یعنی‌ ۱۰۰ سال پیش که این سرزمین هنوز جز پیکر ایران بود، پس از روی کار آمدن قاجار ها، اسلامبول نامیده شد.) وسنگی عظیم ازمرمرسپید تراشید قصدش این بود که یکی ازثروتمندان ایرانی‌ آن دیار این سنگ عظیم را که ۳،۷۵ مترطول و ۱،۲۵ مترعرض داشت ، از او خریداری کند. اما چنین خریداری هرگز نیافت. بازکوشش کرد . شایداین سنگ را کسی برای مزار خود درکرانه‌های زیبای بسفور وباغچه سرای خریداری کند. ولی تیرش به سنگ خورد وکسی حاضرنشد سنگی چنین سنگین قیمت بخرد .....پیش خودفکرکرد از ثروتمندان درحمل سنگ به مدینه کمک بگیرد. آن نیز ممکن نشد . که حکایت سنگ پیش سنگ سیاه بردن ، حکایت خرما به بصره بردن ، زیره به کرمان بردن رطب به بم آوردن وزغال سنگ به نیوکاسل بردن است . سنگلاخ ازپا ننشست . سنگ راتراشیده تروجمع وجورتر کرد واز اسلامبول به باطوم برد وازآنجا برپشت گاو واشتر بست وبه جانب تبریز راه افتاد واین فاصله عظیم را با این کوله بار سنگین پیمود ( به روایت زریاب خوئی، سنگ در راه به دو پاره شده و سنگلاخ آنرا بهم دوباره متصل کرده بود) ودرحالی که به شهرودیار خویش رسیده بود بزبان حال میگفت :

ساربانا بار بگشا زشتران 

 شهر تبریز است و کوی دلبران

هرزمانی موج روح انگیزجان 

از فراز عرش بر تبریزیان

فر فردوسی است این پالیز را 

 شعشعه عرشی است مرتبریز را

اما درآنجاهم کسی خریدار این مرمر شفاف که رگه‌های سرخش درسینه سفید سنگ مانند رگهای دختران ارمنی و کرد درسینه‌های بلورین حرکت میکرد وخون را جابجا می کشاند – نشد وارج وبهایی کسی به کار سنگلاخ ننهاد. سنگلاخ برسراین سنگ رنج و زحمت بسیار کشیده بود . روز وشب در پرداختن وساختن وشفاف کردن آن خون دل خورده بود . وطبعا هرکس عاشق زاده طبع وفکروشیفته رنج وزحمت خویش است . وبرای او این سنگ حکم در و مرجان وگوهر شب چراغ داشت . اما مرد بینوا فکر این را نکرده بود که کالایش چیزی جزسنگ نیست هرچه رنج برده وخون دل خورده عبث وبیهوده بوده است . اهل وعیال سنگلاخ –که پس از سالها دوری بزرگ خانواده ، قدم اورا از اسلامبول به تبریز گرامی داشتند – درعجب بودند که از آنهمه کالای ظریف ولطیف آن دیار این هدیه عظیم که بزحمت ازدرخانه داخل میشود چیست ؟ بهرحال آنها هم مثل سایر زن وبچه‌ها لابد اعتقاد داشتند که مرد سنگ به خانه ببرد بهتراست ننگ به خانه بیاورد . سنگ مدتها درگوشه خانه سنگلاخ ماند وگفتگوی آن درهرکوی وبرزن پیچید. سنگلاخ کم کم ازفروش کالای سنگی‌ خودمایوس میشد. برف پیری کم کم برسر سنگلاخ می نشست وآفتاب عمرش کم وبیش به حوالی بام میرسید وپیک مرگ درحوالی خانه اوبه گشت می آمد . ناگهان برق امید درچشمش جهید . مشتری قطعی واصلی سنگ را پیدا کرد مگر این سنگ برای مزار ساخته نشده ؟ چه کسی بهتر ازخوداو ؟ بهترین وگرانبها‌ترین ذخیره‌ای را که برای خوداندوخته بود ، برای مزار خود اختصاص داد. مدت زیادی ازوصیت اونگذشت که روی درنقاب خاک کشید . چنین بود سرنوشت سنگلاخ که کالایش سنگ بود وسنگ شد وبیخ ریش صاحبش ماند هم اکنون درتبریز بنام سنگ بسم الله معروف است.

کتاب آسیای هفت سنگ ، باستانی پاریزی

باستانی پاریزی در پیش نویس کتاب آسیای هفت سنگ، می‌نویسد: اکنون پس از سی‌ سال، درست متوجه می‌شوم که آنچه نوشته و گفته ام، سنگ‌هایی‌ بیش نبوده است که مثل سنگلاخ برای گور خود تراشیده ام، زیرا هر چند شاید زحمت و مرارتی برایم داشته، اما باری از دل‌ کسی‌ برنداشته و همهٔ آنها سنگ‌هایی‌ است که جز آنکه بر سر نویسنده ا‌ش فرود آید، محل مصرف دیگری ندارد و به همین حساب بود که مثل سنگلاخ، دوباره کالای خور را جمع و تحت عنوان "آسیای هفت سنگ" مدوّن ساختم.
پاریزی باستانی دقیقا آنچه در این مورد و خود گفته در مورد اکثر نویسندگان و اهل ادب معاصر ما صادق است. و بجز اندکی‌، مانند احمد کسروی تبریزی و ایرج میرزا و فروغی و محمد تقی‌ بهار و اندکی‌ دیگر، باقی‌ بجز سنگ‌هایی‌ که تنها و تنها به درد گورشان میخورده، کار مثبت دیگری انجام نداده اند. و نتیجه کار این روشنفکر نمایان، از بین رفتن بیش از پیش ملتی به نام ایران شد و این آشی که امروزه شکل و طمع استفراغ را دارد.