آه به یکبارگی یار کم ما گرفت
چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت
بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر
نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت
دل بغمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چکند دردلی کان همه سودا گرفت
دیدهٔ گریان مگر بر جگر آبی زند
کاتش سودای او دردل شیدا گرفت
خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش
لشکر هجران بتاخت درسر من تا گرفت
دین و دل و هوش من هر سه بتاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت
هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت
کز همه واماندهای، هیچکسی را گرفت
هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد
لاجرمش عشق یار، بیکس و تنها گرفت.
عراقی