شهریور ۲۱، ۱۳۹۵

چه کنم کار دل فراهم نیست


ساقی ار جام می دمادم نیست
جان فدای تو دردیی کم نیست

من که در میکده کم از خاکم
جرعه‌ای هم مرا مسلم نیست

جرعه‌ای ده، مرا ز غم برهان
که دلم بی‌شراب خرم نیست

از خودی خودم خلاصی ده
کز خودم زخم هست مرهم نیست

چون حجاب من است هستی من
گر نباشد مباش گو غم نیست

ز آرزوی دمی دلم خون شد
که شوم یک نفس درین دم نیست

بهر دل درهم و پریشانم
چه کنم کار دل فراهم نیست

خوشدلی در جهان نمی‌یابم
خود خوشی در نهاد عالم نیست

در جهان گر خوشی کم است مرا
خوش ازآنم که ناخوشی هم نیست

کشت امید را که خشک بماند
بهتر از آب چشم من نم نیست

ساقیا یک دمم حریفی کن
کین دمم جزتو هیچ همدم نیست

ساغری ده مرا زمن برهان
که عراقی حریف و محرم نیست.

عراقی