درد غم عشق را طبیب نباشد
مکتب عشاق را ادیب نباشد
کشور تحقیق را امیر نخیزد
خطبهٔ توحید را خطیب نباشد
با نفحات نسیم باد بهاران
در دم صبح احتیاج طیب نباشد
در گذر از عمر آنکه پیش محبان
عمر گرامی بجز حبیب نباشد
ایکه مرا باز داری از سر کویش
ترکِ چمن، کار عندلیب نباشد
ساکن بتخانهئی ز خرقه برون آی
معتکف کعبه را صلیب نباشد
از تو بجور رقیب روی نتابم
کشته غم را غم از رقیب نباشد
هر که غریبست و پای بند کمندت
گر تو بتیغش زنی غریب نباشد
منکر خاجو مشو که هر که بمستی
دعوی دانش کند لبیب نباشد.
خواجوی کرمانی