اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۵

اگر میدانستی کیستی


برای توانایی آدمی‌ هیچ مرزی نیست، آدمی‌ میتواند به هر ۴ شکل ماده، یعنی‌ جامد، آتش، مایع و گاز دارای هستی‌ باشد ، تنها اگر خودش را میشناخت.

چگونه آدمی‌ توانایی شناخت خویش را می‌یابد؟

تمام دوران هستی‌ آدمی‌، از پیش از تولد، تولد، پس از مرگ و جاودانگی به چهار صورت پخش میگردد. آدمی‌ نخست به شکل مایه ظهور کرده و سپس به جامد تبدیل گشته و پس از مرگ به شکل گاز درمیاید، و پس از برخورد با آنچه که هنوز برای ما ناپیداست به آتش تبدیل میگردد.

شاید به همین دلیل آتش برای ایرانیان باستان مقدس بوده است چرا که گذشته از اینکه از آتش پاکتر، هیچ چیز دیگری بر روی کره خاکی وجود ندارد، و گذشته از اینکه آتش پاک کننده همه پلیدی‌ها (میکرب ها، انگلها، پارازیت‌ها و و و) است، آتش آخرین مرحله چرخهٔ هستی‌ و موجودیت آدمی‌ نیز هست و آدمی‌ میبایستی پس از مرگ تبدیل به آتش گردد، مگر اینکه مانند آتش پاک زندگی‌ نکند و به سبب همین ناپاکی ، روحش بزرگ و توانا نگردد و دگردیسی او از گاز به آتش تکمیل نشود و در همان مرحله گاز آنقدر باقی‌ بماند تا دوباره به مایع تبدیل گشته و چرخهٔ زندگی‌ را از سر بگیرد.

در آتش هیچ چیز دارای آن "زندگی‌ و حیاتی‌" که ما بر روی کره خاکی می‌شناسیم، نیست. بر عکس آتش نابود کننده آن حیات و زندگی‌ است که ما می‌شناسیم. فردوسی‌ کبیر نیز ضمن اشاره به این ویژگی‌ آتش میفرماید هیچ موجود مادی در آتش زنده نمیماند مگر پاکی، و در داستان سیاوش در شاهنامه برای این ویژگی‌ آتش مثال و نمونه می‌آورد که چگونه آتش شاهدی بر پاکی سیاوش میگردد و او را از مرگ نجات میدهد و سیاوش بدون اینکه بسوزد از آتش خارج میگردد. در داستان ابراهیم خلیل نیز این آتش است که بر راستی‌ و درستکرداری او شهادت میدهد، و ناپاکان و گناهکاران او را بجرم شکستن بت‌ها و بت پرستی‌ و دور سنگ سیاه گشتن و به قبر‌ها آویزان شدن و از مردگان شفا خواستن و طلب آمرزش و آرزو کردن (و با این کردار در جلو یگانگی پروردگار علامت سئوال گذاشتن و برای او شریک قائل شدن) در آتش می‌افکنند و بخیال باطل خود قصد نابودی او را دارند ، غافل از اینکه آتش پاک کننده پلیدی هاست و خود مظهر پاکی است و به همین سبب گزندش به پاکان نمیرسد. در اینجا هم آتش ابراهیم را نمیسوزاند چرا که طبیعت آتش این است که تنها پلیدی‌ها را نابود میسازد نه پاکی و راستی‌ را.

برخی‌ از گذشته گان با دانستن این مطلب ضمن سوزاندن پیکر مردگان، به آزمایشی‌ برای پاکی او دست میازیدند، و بدین ترتیب درمیافتند که مردگانشان آدم‌های پاکی بوده‌اند و پس از مرگ به جاودان میپیوندند و یا نه دوباره چرخ زندگی‌ را از سر میگیرند. برخی‌ نیز با سوزاندن مردگان خود تقلب کرده و میاندیشیدند که بدین گونه ارواح مردگان خود را تبدیل به آتش میکنند و با پاک ساختن جسم، روح را نجات میدهند، که این پندار درستی‌ نبوده و نیست. همین امروزه هم مرتاض‌های هندی برای اثبات پاکی خود بر روی آتش راه میروند و با اینکار میخواهند به دیگران ثابت کنند که آتش آنان را نمیسوزاند چرا که به مرحله پاکی روح رسیده‌اند. در کتب دینی که توسط آدم‌ها نوشته شده (و فقط احمق‌ها چیزی که ساخت دست آدمی‌ باشد مقدس میدانند) از آتش با عنوان "سوزاننده پلید و پلیدی ها" نام برده شده و گناهکاران را وعده آتشی عظیم و سوزان میدهد و آنرا جهنم مینامد! غافل از اینکه زندگی‌ به سبک احمق ها، خود جهنمی است که هیچ جهنم آتشینی توانایی رقابت با آن را ندارد.

پس از اینکه غربی‌ها کتب علمی‌ ایرانی‌‌ها را به غرب بردند، و فهمیدند که ماده چیست و چند حالت و صورت دارد، به تصور احمقانه حالت چهارم ماده را که به گفته دانشمندان ایرانی‌ آتش بوده را از کتب علمی‌ ایرانی‌ حذف کرده و به فرض اینکه آتش جنبه مذهبی‌ دارد این حالت ماده را ندید گرفتند. سپس ترجمه اشتباه و سانسور گشته و غلط کتب علمی‌ ایرانی‌‌ها را به نام خود زده و به خود ما تحمیل نمودند. (اگر روزگاری باقی‌ بماند راجع به مقوله آتش مفصلتر خواهم نوشت)

- اگر آدمی‌ از نخستین روز حیات تنها می‌ماند و جان سالم بدرمیبرد

- اگر مغز آدمی‌ را از همان لحظات نخست تولد در قفس قوانین و مقررات و چگونگی‌ زیستن و حتی چگونه نفس کشیدن نگذاشته و انتخابات هزار سال پیش یک احمق را روش و ملاک چگونه زیستنش قرار نمیدادند و با قوانین مسخره و احمقانه‌ای که یک احمقی از پیش ساخته و انتخاب کرده، او را محدود و بسته و کوچک نمیکردند،

- اگر برای او معمولی‌‌ترین ویژگی‌‌های طبیعی‌اش را پیش از اینکه به دنیا آمده باشد، انتخاب نمیکردند، ویژگی‌‌هایی‌ مانند چگونه دیدن، شنیدن، چشیدن و چگونه احساس کردن، و مثلا برای او انتخاب نشده بود که چشم‌هایش چه چیزی را باید زیبا بداند چه چیزی را زشت، و یا سپیدی نشان پاکی است و سیاهی نشان اهریمن، و یا پرنده‌ای که در قفس می‌‌گذریم باید چنین باشد و چنان و کرکس نباشد! ( هر چند هرگز نباید پرنده‌ای را در قفس کرد، چه کبوتر باشد چه کلاغ) و خوردن گوشت مرغ خوب و خوردن گوشت موش چندش آوره است( هر چند هر دو دارای یک مزه اند و هر چند خوردن گوشت مغایر با طبیعت و آناتومی آدمی‌ است) و یا به او یاد داده نمی‌شد که برای خوردن سه گاه در روز مناسب است و در مورد اینکه کی‌ باید گرسنه شود هم تصمیم گرفته نمیشد، و یا به او نمیگفتند که شب‌ها زمان خوابیدن است و نه بیداری! هر چند شب‌ها آدمی‌ بهتر می‌اندیشد. و آدمی‌ تنها زمانی‌ به خواب نیاز دارد که خسته باشد و روز و شب ندارد. ولی‌ احمق‌ها قرار گذاشتند که شب‌ها وقت خواب آدمی‌ است و اگر نخوابد مریض میشود و مریض است و فرقی‌ هم ندارد که تمام روز مانند پارازیت پهن بوده و از جا تکان نخورده و با این وضعیت پریشان، شب چگونه بخوابد که نه مغزش خسته است نه بدنش !

و خلاصه دستورات احمقانه‌ای از این دست، و یک نسخه و روش کلی‌ زندگی‌ برای ۷ میلیارد آدم که حتی دو تن‌ از آنها شبیه هم نیستند!

و امروزه آدمی‌ نمیخواهد و اگر هم بخواهد توانایی سرپنجه انداختن با این دستورات احمقانه رنج آور ضّد بشری را ندارد.

- اگر آدمی‌ را از همان ثانیه‌های نخست تولد به راه تنگ و تاریکی‌ که خود رفته هدایت نمیکردند و دور تا دور مغزش را با حرف‌ها و اعتقادات و قوانین مسخره سیم پیچی‌ نمیکردند و بدین ترتیب مانع رشد مغزی او نمیشدند و یا مغزش را در یک جعبه کوچک چهار گوش نمینداختند تا فقط به اندازه آن جعبه رشد کرده و چهار گوش اندیشد، و تراوشات مغزی دانشمندترینشان آنچنان احمقانه باشد که دل‌ و روده آدمی‌ بالا بیاید وقتی‌ سخن می‌گوید!

- اگر آدمی‌ از روز نخست در بیابانی تنها و بدون آدمی‌ (آدم خراب شده ای، آدم از هویت خارج شده ای، آدمی‌ که مخش دستکاری شده و برنامه‌ریزی گشته و امروزه تنها چنین آدمی‌ وجود دارد ) دیگر رها می‌گشت و با خوشبیاری زنده می‌ماند،

چنین آدمی‌ می‌توانست براحتی به ۴ شکل ماده، هر زمان که دلخواه او بود، درآید.