در یک سفر دانشجویی به شیراز، ۶ تایی تصمیم گرفتیم به آرامگاه و درگاه حافظ دوست داشتنی و گرامی رفته و ضمن زیارت او با دیوان اشعارش تفالی هم بزنیم.
۶ بار دیوان حافظ را باز کرده و پس از دعا برای آرامش روح و شادی روانش، تک به تک فال گرفتیم.
یکی از ما که از دیگران شیطان تر بود، با خنده گفت : شماها فکر میکنید اگر حافظ الان اینجا بود ، کدام یک از ما را میگرفت؟
همه خندیدند و تصمیم گرفتیم که دیوان حافظ را باز کرده و از خود او بپرسیم.
یکی از ما پس از نیت کردن، دیوان را گشود وصفحه فال مورد نظر را باز کرد ..
داشت غزل حافظ را میخواند که بناگاه سکوت کرد و با چشمان گشاد شده ازشدت تعجب و زبان بند آمده گفت: ...باورم نمیشه!!
دیگری کتاب را از دست او گرفت و خواند:
"شهریست پركرشمه و خوبان زشش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم!!" :)
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم.