آبان ۱۳، ۱۳۹۴

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی


مست خراب یابد هر لحظه در خرابات
گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات

خواهی که راه یابی بی‌رنج بر سر گنج
می بیز هر سحرگاه، خاکِ در خرابات

یک ذره گر از آن خاک ، در چشم جانت افتد
با صدهزار خورشید، افتد تو را ملاقات

ور عکس جام باده ، ناگاه برِ تو تابد
نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات

در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا
در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی
حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات

تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟
کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات

تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی
می دان که می پرستی در دیر عزی و لات

در صومعه تو دانی می کوش تا توانی
در میکده رها کن از سر فضول و طامات

جانباز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی
مفروش زهد کانجا، کمتر خرند طامات

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟
انداز خویشتن را در بحر بی‌نهایات

تا گم شود نشانت در پای بی‌نشانی
تا در کشد بکامت یک ره نهنگ حالات

چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی
اسرار غیب بیند در عالم شهادات
.


عراقی