مهر ۲۵، ۱۳۹۴

رو بط باده بچنگ آر و بت ساده بجوی


گل بجوش آمد و مرغان بخروش از همه سوی
رو بط باده بچنگ آر و بت ساده بجوی

گریهٔ ابر سیه خیمه نگر دشت بدشت
خندهٔ برق درخشنده ببین کوی بکوی

ژاله بر لاله فرو می‌چکد از دامن ابر
خیز و با لاله رخی ساحت گل‌زار ببوی

تازه کن عهد کهن با صنم باده فروش
بادهٔ کهنه بی آشام و گل تازه ببوی

تا نیفکنده سرت کوزه گر چرخ بخاک
رخت در پای خم انداز و می افکن بسبوی

در میخانه برو بادهٔ دیرینه بنوش
لب دریا بنشین دامن سجده بشوی

صورت حال مرا سرو چمن می‌داند
که کشیدن نتوان پای بگل رفته فروی

گفتم از گریه مگر باز شود عقدهٔ دل
آن هم از طالع برگشته گره شد بگلوی

همه تدبیر من این است که دیوانه شوم
کودکان در پیم افتند بصد هایا هوی

راستی با خم ابروی تو نتوان گفتن
جز حدیث دم شمشیر شه معرکه جوی

کار فرمای شهان مرجع پیدا و نهان
که خبر دارد از اوضاع جهان موی بموی

خوی او بخشش و دریا ز کفش در آتش
شاه بخشنده نیامد بچنین بخشش و خوی

خسرو اگر نه فروغی سر تحسین تو داشت
پس چرا هم سخن آرا شد و هم قافیه گوی.

فروغی بسطامی