مهر ۲۷، ۱۳۹۴

زنده را جان می فزایی، مرده را حی می‌کنی


اولین گام ار سمند عقل را پی می‌کنی
وادی بی منتهای عشق را طی می‌کنی

ما بدور چشم مستت فارغ از میخانه‌ایم
کز نگاهی کار صد پیمانهٔ می می‌کنی

روز محشر هم نمی‌آیی بدیوان حساب
پس حساب کشتگان عشق را کی می‌کنی

هر کسی را وعده‌ای در وعده گاهی داده‌ای
وعدهٔ قتل مرا نی می‌دهی نی می‌کنی

نقد جان را در بهای بوسه می‌گیری ز غیر
کاش با ما می شد این سودا که با وی می‌کنی

گر تو ای عیسی نفس می‌ریزی از مینا به جام
زنده را جان می فزایی، مرده را حی می‌کنی

گاه ساقی گاه مطرب می‌شوی در انجمن
دل نوازی گاهی از می گاهی از نی می‌کنی

دشمنان را هی بکف جام دمادم می‌دهد
دوستان را هی بدل خون پیاپی می‌کنی

کشور چین و ختا را زلف و مژگانت گرفت
حالیا لشکر کشی بر روم و بر ری می‌کنی

گر تو را تاج نمد بر سر نهد سلطان عشق
کی بسر دیگر هوای افسر می‌کنی

وصل آن معشوق باقی را فروغی کس نیافت
تا به کی از عشق او هو می‌زنی، هی می‌کنی.

فروغی بسطامی