مهر ۲۰، ۱۳۹۴

از دامگه خاک بر افلاک پریدند


مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه بعشرت در کاشانه گشادند
یک زمره بحسرت سر انگشت گزیدند

جمعی بدر پیر خرابات خرابند
قومی ببر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست بدامان گروهی
کز حق ببریدند و بباطل گرویدند

چون خلق درآیند ببازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دامگه خاک بر افلاک پریدند.

فروغی بسطامی