ساقیا کمتر می امشب از کرم دادی مرا
تا سحر پیمانه پر کردی و کم دادی مرا
تا شراب آلوده لعلت گفت حرفی از کباب
رخصتی بر صید مرغان حرم دادی مرا
شام اگر قوت روانم دادی از خون جگر
صبح یاقوت روان از جام جم دادی مرا
دوش گفتی ماجرای وصل و هجرانت بمن
هم امید لطف و هم بیم ستم دادی مرا
در محبت یک نفس آسایشم حاصل نشد
کز پس هر عافیت چندین الم دادی مرا
من که در عهدت سر مویی نورزیدم خلاف
مو بمو، ناحق بگیسویت قسم دادی مرا
تا خط سبز تو سر زد فارغ از ریحان شدم
خط آزادی ازین مشکین رقم دادی مرا
تا نهادم گام در کویت روا شد کام من
منتهای کام در اول قدم دادی مرا
تا فکندی حلقههای زلف را در پیچ و خم
بر سر هر حلقهای صد پیچ و خم دادی مرا
گاهیم در کعبه آوردی و گاهی در کنشت
گه مسلمان و گهی کافر قلم دادی مرا
چون میسر نیست دیدار تو دیدن جز بخواب
پس چرا بیداری از خواب عدم دادی مرا.
فروغی بسطامی