لب پیمانه اگر بر لب جانانه نبود
بوسهگاه لب رندان لب پیمانه نبود
گوشه چشمش اگر نشئه ندادی می را
یک جهان مست به هر گوشهٔ میخانه نبود
مایهٔ مستی ما باده نبودی هرگز
ساقی بزم گر آن نرگس مستانه نبود
بعد چندی که شدم داخل کاشانهٔ دوست
آنهم از دشمنی چرخ بکاشانه نبود
آشنای حرمی بودهام از جذبهٔ عشق
که در آنجا گذر محرم و بیگانه نبود
از پی مقصد دل در همه عالم گشتیم
گنج مقصود در این عالم ویرانه نبود
من بهر کشوری از عشق نبودم رسوا
گر بهر مجلسی از حسن تو افسانه نبود
پرتو روی تو آتش بدلم زد وقتی
که به پیرامن شمع این همه پروانه نبود
تا سر زلف تو شد سلسلهجنبان جنون
کس ندیدم به همه شهر که دیوانه نبود
با وجود غزل شاه فروغی چه کند
زان که در طبع گدا گوهر یک دانه نبود.
فروغی بسطامی