شهریور ۱۹، ۱۳۹۴

بر هم زدیم خواب خوش صبحگاه را


جستیم راه میکده و خانقاه را
لیکن بسوی دوست نجستیم راه را

تا کی کشیم خرقهٔ تزویر را بدوش
نتوان کشیدن این همه بار گناه را

کی بنده پا نهاد بسر منزل یقین
زنهار خواجه هر مکن این اشتباه را

بیچاره آن گروه که از اضطراب عشق
دیدند راه را و ندیدند چاه را

هر جا که آن سوار پری چهره بگذرد
نتوان نگاهداشت عنان نگاه را

دانی که عاشقان ز چه در خون طپیده‌اند
بینی گر آن کرشمه بیگاه وگاه را

زین آرزو که با تو صبوحی توان زدن
بر هم زدیم خواب خوش صبحگاه را

دور از رخ تو گریه مجالی نمی‌دهد
کز تنگنای سینه برآریم آه را

اول ز آستان توام راند پاسبان
آخر پناه داد من بی‌پناه را

اهل نظر ز عارض و زلف تو کرده‌اند
تفسیر صبح روشن و شام سیاه را.

فروغی بسطامی