مرداد ۲۵، ۱۳۹۴

منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید


دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید
نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید

روشنی بخش حریق مه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده مستانه دمید

چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق
نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید

عقل کوته نظر آهنگ نظر بازی کرد
تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید

جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

آتش انگیز بود باده نوشین گویی
نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید.

رهی‌ معیری