مرداد ۲۰، ۱۳۹۴

می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز


رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز

دوران شب ز بخت سیاهم بسر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز

از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز

دردا که سوخت خار و خس آشیان ما
نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز

روزی فکند یار نگاهی بسوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز

یکبار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز

روزیکه داد دل به گل روی او رهی
مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز.

رهی‌ معیری