تقدیر تقویم خود را تماما بخون میکشید
وقتی که رستم تهیگاه سهراب را میدرید
بی شک نمی کاست چیزی از ابعاد آن فاجعه
حتی اگر نوشدارو بهنگام خود میرسید
دیگر مصیبت نه در مرگ سهراب بود و نه در زندگیش
وقتی که رستم در آینه ی چشم فرزند خود را ندید
آینه ی آتشینی که گر زال در آن پری می فکند
شاید که یک قاف سیمرغ از آفاق آن می پرید
آینه ای که اگر اشک و خون می ستردی از آن بی گمان
چون مرگ از عشق هم نقشی آنجا می آمد پدید
نقشی از آغاز یک عشق - آمیزه ی اشک و خون ناتمام
یک طرح و پیرنگ از روی و موی مه آلود گرد آفرید
سهراب آنروز نه بلکه زان پیش تر کشته شد
آندم که رستم پیاده بشهر سمنگان رسید
و شاید آن شب که در باغ تهمینه تا صبحدم
گل های دوشیزگی چید و با او به چربش چمید
آری بسی پیشتر از سرشتی که سهراب بود
خون وی از دشنه ی سرنوشتش فرو میچکید
ورنه چرا پیرمرد آن نشان غم انگیز را
در مهر سهراب با خود نمی دید و در مهره دید ؟
ورنه بجای تنش های قهر و تپش های خشم
باید که از قلب خود ضربه ی آشتی می شنید
با هیچ قوچ بهشتی نخواهد زدن تاختش
وقتی که تقدیر قربانی خویش را برگزید .
حسین منزوی
از کهربا و کافور