تیر ۱۲، ۱۳۹۴

روی شلیل شد بمثل چون رخ خلیل


ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب

مرداد ماه باغ به بار است گونه گون
از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب

هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر
هم باغ را بجلوه دگرگونه شد ثئیاب

بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ
چون بیضه‌های زرین پر شکر و گلاب

سیب سپید و سرخ بشاخ درخت بر
گویی ز چلچراغ فروزان بود حباب

یا کاویان درفش است از باد مضطرب
وان گونه گون گهرها تابان از اضطراب

انگور لعل بینی از تاک سرنگون
وان‌غژم‌هاش یک‌به‌دگر فربی‌ و خوشاب

پستان مادریست فراوان سر اندرو
و انباشته همه سرپستان بشهد ناب

یک خوشه زردگونه برنگ پر تذرو
دیگر سیاه گونه بسان پرغراب

یک رز چو اژدهایی پیچیده بر درخت
یک رز چو پارسایی خمیده بر تراب

یک‌رزکشیده همچو طنابی و دست طبع
دیبای رنگ رنگ فروهشته برطناب

یک ‌رز نشسته ‌همچو یکی ‌زاهدی که ‌دست
برداردی ز بهر دعاهای مستجاب

وانک ز دست و گردنش آویخته بسی
سبحهٔ رخام ودانه به‌هر سبحه بی‌حساب



باغست نار نمرود آنگه کجا رسید
از بهر پور آزرش آن ایزدی خطاب

آن شعله‌ها بمرد و بیفسرد لیک نور
اخگر بسی بشاخ درختان بود بتاب

روی شلیل شد بمثل چون رخ خلیل
نیمی ز هول زرد و دگر سرخ از التهاب

آلوی زرد چون رخ در باخته قمار
شفرنگ سرخ چون رخ دریافته شراب

شفتالوی رسیده بناگوش کود کیست
وان زردمو یکانش به صندل شده خضاب

از خربزه است باغتره‌ پر عبیر تر
وز هندوانه مشکو پربوی مشکناب

پالیز از آن یکی شده پرکوزه‌های شهد
بستان ازین یکی شده پر زمردین قباب

زان کوزه‌های شهد برآید هلال چار
زین زمردین قباب برآید دو آفتاب

باید زدن به دامن کهسار خیمه زانک
شد شهر ری چو کورهٔ آهنگران بتاب

زنبق ز صفر یافت چهل پایه ارتفاع
گرما شناس را بین گر داری ارتیاب

گنجشک ازین درخت نپرد بدان درخت
کز تاب مهر گردد بی‌بابزن کباب

ماهی فرا نیاید از قعر آبدان
کز نور آفتاب درافتد به تف و تاب

تفتیده شد منازل چون منزل سقر
خوشیده شد جداول چون جدول کتاب

پالاونی‌ است گویی این ابر نیم‌شب
کز وی همی بپالایند اخگر مذاب

بایست تختخواب نهادن بطرف جوی
وان کلهٔ‌ نگاربن بستن به تختخواب

یک‌سو نسیم صحرا یکسو هوای کوه
یک‌سو نوای فاخته یکسو غریو آب

آوازهٔ هوام شبانگاه مر مرا
آید بگوش خوبتر از بربط و رباب

وبژه که خفته سرخوش نزدیک آبشار
پهلوی ماهرویی در نور ماهتاب

اینست شرط عقل ولیکن بهار را
این‌حال ییش چشم نیاید مگر بخواب

هم نیست خواب از آنکه درین سمج دوزخی
بیدار بود بایدم از شدت عذاب.

ملک‌الشعرای بهار