تیر ۲۸، ۱۳۹۴

باز روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گم


بارید صدای تو و گل کرد ترنم
انبوه و درخشنده چنان خوشه ی انجم

تعبیر زمینی هم اگر خواسته باشی
چون خوشه ی انجم نه که چون خوشه ی گندم

عشق از دل تردید بر آمد به تجلا
چون دست تیقن ز گریبان توهم

خورشید شدی سر زدی از خویش که من باز
روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گم

آرامش مرداب بدریا نبرازد
زین بیشترم دم بده آری بتلاطم

شوقی که سخن با تو بگویم ،‌ گذرم داد
موسای کلیمانه ز لکنت به تکلم

بسم الهت ای دوست بر آن غنچه که خنداند
صد باغ گل از من به یکی نیمه تبسم

شعر آمد و بارید بهمراه صدایت
الهام بشکل غزلی یافت تجسم

دادم بده ای یار ! از آن پیش که شعرم
با پیرهن کاغذی آید به تظلم ....

زنده یاد حسین منزوی