هرکو در اضطراب وطن نیست
آشفته و نژند چو من نیست
کی میخورد غم زن و دختر
آن را که هیچ دختر و زن نیست
نامرد جای مرد نگیرد
سنگ سیه چو در عدن نیست
مرد از عمل شناخته گردد
مردی بشهرت و بسخن نیست
نام ار حسن نهند چه حاصل
آنرا که خلق و خوی حسن نیست
فرتوت گشت کشور واو را
بایستهتر ز گور و کفن نیست
یا مرگ یا تجدد و اصلاح
راهی جز ایندو پیش وطن نیست
ایران کهن شده است سراپای
درمانش جز به تازه شدن نیست
عقل کهن بمغز جوان هست
فکر جوان بمغز کهن نیست
ز اصلاح اگر جوان نشود ملک
گر مرد جای سوگ و حزن نیست
وبرانهایست کشور ایران
وبرانه را بها و ثمن نیست
امروز حال ملک خرابست
بر من مجال شبهت و ظن نیست
شخصی زعیم و کارگشا، نی
مردی دلیر و نیزه فکن نیست
اخلاق مرد و زن همه فاسد
جز مفسدت بسر و علن نیست
خویشی میان پور و پدر، نه
یاری میان شوهر و زن نیست
تنها سپید و پاک ولیکن
یک خون پاک در همه تن نیست
امروز چشم مردم ایران
جز بر خدایگان زمن نیست
شاها تویی که شب ز غم ملک
در دیدهات مجال وسن نیست
بنگر بملک خویش که در وی
یک تن جدا ز رنج و محن نیست
درکشور تو اجنبیان را
کاری جز انقلاب و فتن نیست
بیدادها کنند وکسی را
یکدم مجال داد زدن نیست
هرسو سپه کشند و رعیت
ایمن بدشت وکوه و دمن نیست
در فارس نیست خاک و به تبریز
کزخون برنگ لعل یمن نیست
کشور تباه گشت و وزیران
گویی زبانشان بدهن نیست
حکام نابکار ز هر سوی
غارت کنند و جای سخن نیست
یار اجانباند و بدین فن
کس را به کارشان سن و من نیست
معزول میشود به فضاحت
آن کس که مرد حیله و فن نیست
شاها بدین زبونی و اهمال
امروز هند و چین و ختن نیست
با دشمنان ملک بفرمای
کاین باغ جای زاغ وزغن نیست
ورنه نعوذباله فردا
این باغ و کاخ و سرو و سمن نیست
گفتم به طرزگفتهٔ مسعود
«امروز هیچ خلق چو من نیست»....
ملکالشعرای بهار
قصیده وطن را ملکالشعرای بهار در اواخر دوران قاجار و ذلت ایران سرود و این قصیده با اوضاع و احوال امروز ایران که دوباره دچار ننگ آخوند های قاجاری شده , دقیقا همخوانی دارد .