تیر ۱۹، ۱۳۹۴

کاین باغ جای زاغ وزغن نیست


هرکو در اضطراب وطن نیست
آشفته و نژند چو من نیست

کی می‌خورد غم زن و دختر
آن را که هیچ دختر و زن نیست

نامرد جای مرد نگیرد
سنگ سیه چو در عدن نیست

مرد از عمل شناخته گردد
مردی بشهرت و بسخن نیست

نام ار حسن نهند چه حاصل
آنرا که خلق ‌و خوی حسن نیست

فرتوت گشت کشور واو را
بایسته‌تر ز گور و کفن نیست

یا مرگ یا تجدد و اصلاح
راهی جز ایندو پیش وطن نیست

ایران کهن شده است سراپای
درمانش جز به تازه شدن نیست

عقل کهن بمغز جوان هست
فکر جوان بمغز کهن نیست

ز اصلاح اگر جوان نشود ملک
گر مرد جای سوگ و حزن نیست


وبرانه‌ایست کشور ایران
وبرانه را بها و ثمن نیست

امروز حال ملک خرابست
بر من مجال شبهت و ظن نیست

شخصی زعیم و کارگشا، نی
مردی دلیر و نیزه فکن نیست

اخلاق مرد و زن همه فاسد
جز مفسدت بسر و علن نیست

خویشی میان پور و پدر، نه
یاری میان شوهر و زن نیست

تن‌ها سپید و پاک ولیکن
یک خون پاک در همه تن نیست

امروز چشم مردم ایران
جز بر خدایگان زمن نیست

شاها تویی که شب ز غم ملک
در دیده‌ات مجال وسن نیست

بنگر بملک خویش که در وی
یک تن جدا ز رنج و محن نیست

درکشور تو اجنبیان را
کاری جز انقلاب و فتن نیست

بیدادها کنند وکسی را
یکدم مجال داد زدن نیست

هرسو سپه کشند و رعیت
ایمن بدشت وکوه و دمن نیست

در فارس نیست خاک و به تبریز
کزخون برنگ لعل یمن نیست

کشور تباه گشت و وزیران
گویی زبانشان بدهن نیست

حکام نابکار ز هر سوی
غارت کنند و جای سخن نیست

یار اجانب‌اند و بدین فن
کس را به کارشان سن و من نیست

معزول می‌شود به فضاحت
آن کس که مرد حیله و فن نیست

شاها بدین زبونی و اهمال
امروز هند و چین و ختن نیست

با دشمنان ملک بفرمای
کاین باغ جای زاغ وزغن نیست

ورنه نعوذباله فردا
این باغ و کاخ و سرو و سمن نیست

گفتم به طرزگفتهٔ مسعود
«‌امروز هیچ خلق چو من نیست‌»....
ملک‌الشعرای بهار

قصیده وطن را ملک‌الشعرای بهار در اواخر دوران قاجار و ذلت ایران سرود و این قصیده با اوضاع و احوال امروز ایران که دوباره دچار ننگ آخوند های قاجاری شده , دقیقا همخوانی دارد .