خرداد ۲۷، ۱۳۹۴

نگارا، جسمت از جان آفریدند


نگارا، جسمت از جان آفریدند
ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟
تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند
بهشت جاودان زان آفریدند

غباری از سر کوی تو برخاست
وزان خاک آب حیوان آفریدند

غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون لعل و مرجان آفریدند

سراپایم فدایت باد و جان هم
که سر تا پایت را جان آفریدند

ندانم با تو یک دم چون توان بود؟
که صد دیوت نگهبان آفریدند

دمادم چند نوشم درد دردت؟
مرا خود مست و حیران آفریدند

ز عشق تو عراقی را دمی هست
کزان دم روی انسان آفریدند.
 

عراقی