خرداد ۲۹، ۱۳۹۴

که داند؟


در من نگرد یار دگربار که داند
زین پس دهدم بر در خود بار که داند؟

از یاد خودم کرد فراموش بیکبار
یادآورد از من دگر آن یار که داند؟

خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست
خشنود شود از من غمخوار که داند؟

بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش
آید بعیادت بر بیمار که داند؟

ای دشمن بدخواه، چه باشی بغمم شاد؟
باشد که شود دوست دگربار که داند؟

در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده
باشد که ببینی رخ دلدار که داند؟

روشن شود این تیره شب بخت عراقی
از صبح رخ یار وفادار که داند؟


 عراقی