خرداد ۱۴، ۱۳۹۴

زخم تیر مژه را مرهم و داروئی نیست


سر نخوانیم که سودا زدهٔ موئی نیست
آدمی نیست که مجنون پری‌روئی نیست

هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل
که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست

قبله‌ام روی بتانست و وطن کوی مغان
به از این قبله‌ام و خوشتر از این کوئی نیست

کس مرا از دل سرگشته نشانی ندهد
عجب از معتکف گوشهٔ ابروئی نیست

میتوان دامن وصلت به کف آورد ولی
ای دریغا که مرا قوت بازوئی نیست

هر مرض دارو و هر درد علاجی دارد
زخم تیر مژه را مرهم و داروئی نیست

سر موئی نتوان یافت بر اعضای عبید
که در او ناوکی از غمزهٔ جادوئی نیست.

عبید زاکانی