کلمه ژاله به معنی تگرگ است و سبب آن چنان است که چون بخار آب بر اثر تابش خورشید به آسمان رود و سرما در او اثر کند غلیظ شود و قطره ٔ باران گردد و در محل فرودآمدن سرمایِ لایههایِ هوای نزدیک به سطح زمین در او تأثیر کرده او را بفشرد و یخ بندد. سنگچه - یخچه - سنگک -تگرگ
پدید آمدی منجنیق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش .
فردوسی .
همچنین ژاله به معنای سرشک هوا و یا "شبنم" نیز هست سرشک هوا سرشک صافی و شبنم که بر کشت افتد. (نسخه ٔ اسدی نخجوانی ). شبنم و آن چون قطره ٔ باران باشد که بامدادان از خنکی بر چیزها نشیند. شبنم را نیز گویند و سبب آن چنان باشد که که شدت سرما هوای صافی را غلیظ کند و بخار سازد و از زمین اندکی بلند شود و بر برگهای گیاهان نشیند و از آن قطرهها پدید گردد. رطوبتی که در هوای صبحگاهان بر گیاه و درخت نشیند و بسته نباشد - شبنم . قطره ٔ آب که از سردی صبح بر برگ نشیند. قطره ٔ آب که بر برگ گل و جز آن پیدا آید که روان و سیال است.
زمانی برق پرخنده زمانی باد پرناله
چنان مادربرسوک عروس هژده ساله
و گشته زین پرند سرخ شاخ بید بن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.
رودکی .
یاقوت وار لاله ، بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله ، غواص در دریا.
کسائی .
گل شنبلیدش پر از ژاله گشت
زبان و روانش پر از ناله گشت .
فردوسی .
سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت .
فردوسی .
شده ژاله در گل چو می در قدح
همی تافت از چرخ قوس قزح .
فردوسی .
زبس کو همی شیون و ناله کرد
همه خلق را چشم پرژاله کرد.
فردوسی .
پدید آمدی منجنیق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش .
فردوسی .
بدرّید آواز گوش هژبر
تو گفتی همی ژاله بارید ابر.
فردوسی .
ز دیوارها خشت و از بام سنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر خدنگ
ببارید چون ژاله ز ابر سیاه
کسی را نبد بر زمین جایگاه .
فردوسی .
بر ایشان ببارید چون ژاله میغ
چه تیر از کمان و چه پولاد تیغ.
فردوسی .
ز بس نیزه و گرز و کوپال و تیغ
تو گفتی هوا ژاله بارد ز میغ.
فردوسی .
به گرد اندرون نیزه چون ژاله بود
همه دشت از آن خستگان ناله بود.
فردوسی .
تو گفتی هوا ژاله بارد همی
به سنگ اندرون لاله کارد همی
فردوسی .
همه شهر پر زاری و ناله گشت
به چشم اندرون آب چون ژاله گشت .
فردوسی .
همه شهر ایران پر از ناله بود
به چشم اندرون آب چون ژاله بود.
فردوسی .
بشست آسمان روی گیتی به قیر
ببارید چون ژاله از قیر تیر.
فردوسی .
کوه پرلاله و لاله همه پرژاله
دشت پرسنبل و سنبل همه پرسوسن .
فرخی .
وز سر بالا چون ژاله روان کردی تیر
هرکه را گفتی بر دیده برم تیر بکار.
فرخی .
ژاله باران زده بر لاله ٔ نعمان نقط
لاله ٔ نعمان شده از ژاله ٔ باران نگار.
منوچهری .
هر قمریکی قصد به باغی دارد
هر لاله گرفته ژاله ای در بر تنگ .
منوچهری .
لاله به شمشاد برآمیختند
ژاله به گلنار درآویختند.
منوچهری .
چون بردرید بر کف صحرا قباله ها
بارانها چکید و ببارید ژاله ها.
منوچهری .
ژاله بر رخ فتاده چون عرقی
که به رخسار یار من باشد.
بهرامی .
بگفت این و گل برگ پرژاله کرد
ز خونین سرشک آتشین لاله کرد.
اسدی .
دلش گشت دریای درد و دریغ
شدش دیدگان ژاله بارنده میغ.
اسدی .
کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.
اسدی .
دیوستان شد زمین و خاک خراسان
زانکه همی ز ابر جهل بارد ژاله .
ناصرخسرو.
ژاله خورشید شعله بارد اگر
درجهد برق خاطرش به غمام .
انوری .
چون نم ژاله ز خایه از تف خورشید
جان حسود از تف حسام برآمد.
خاقانی .
مائده سالار صبح ، نزل سحرگه فکند
از پی جلاب خاص ، ریخت ز ژاله گلاب .
خاقانی .
ژاله به آن شمع ریخت روغن طلق از هوا
تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب .
خاقانی .
تا شکل حباب از مدد ژاله نماید
چون خرگه بی روزن و بی در بشمر بر
سیب اسپرنگ به عربی سیف اسفرنگ!
ژاله بر لاله فرودآمد هنگام سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کرده ٔ یار.
سعدی .
اگر ژاله هر قطره ای دُر شدی
چو خرمهره بازار از او پُر شدی .
سعدی .
فراقت کُشت خسرو را که بیمش بد ز روز بد
ملخ زد کشت دهقان را که می ترسید از ژاله .
امیرخسرو.
خوی کرده میخرامد و بر عارض چمن
از شرم روی او عرق ژاله میرود.
حافظ.
باد بهار میوزد از بوستان شاه
وز ژاله آب در قدح لاله میرود.
حافظ.
بهار شدچه بجا خشک مانده ای ، ای ابر
سزای خرقه ٔ تقوی بسنگ ژاله بده .
صائب .