تو بلند آوازه بودی ای روان
با تن دون یار گشتی دون شدی
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتی کافزون شدی
بسکه دیگرگونه گشت آئین تن
دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی
جای افسون کردن مار هوی
زین فسونسازی تو خود افسون شدی
اندرون دل چو روشن شد ز تو
شمع خود بگرفتی و بیرون شدی
آخر کارت بدزدید آسمان
این کلاغ دزد را صابون شدی
با همه کارآگهی و زیرکی
اندرین سوداگری مغبون شدی
درس آز آموختی و ره زدی
وام تن پذرفتی و مدیون شدی
نور نور بودی نار پندارت بکشت
پیش از این چون بودی اکنون چون شدی
گنج امکانی و دل گنجور تست
در تن ویرانه زان مدفون شدی
ملک آزادی چه نقصانت رساند
کامدی درحصن تن مسجون شدی
هرچه بود آئینه روی تو بود
نقش خود را دیدی و مفتون شدی
زورقی بودی بدریای وجود
که ز طوفان قضا وارون شدی
ای دل خرد از درشتیهای دهر
بسکه خون خوردی درآخر خون شدی
زندگی خواب و خیالی بیش نیست
بیسبب از اندهش محزون شدی
کنده شد بنیادها ز امواج تو
جویباری بودی و جیحون شدی
بیخریدارست اشک ای کان چشم
خیره زین گوهر چرا مشحون شدی.....
بانوی گرامی شعر و هنر معاصر ایران زمین, پروین اعتصامی