خرداد ۰۹، ۱۳۹۴

از خویش تهی شو زدل تنگ برون آ


از نام اگر نگذری از ننگ برون آ
ای نگهت گل اندکی از رنگ برون آ

عالم همه از بال پری آینه دارد
گو شیشه نمودار شو و سنگ برون آ

زین عرصه اضداد مکش ننگ فسردن
گیرم همه تن صلح شدی جنگ برون آ

تا شهرت واماندگیت هرزه نباشد
یک آبله وار از قدم لنگ برون آ

آب رخ گلزار وفا 

وقف گدازیست
خونی بجگر جمع کن و رنگ برون آ

تا شیشه نه‌ای سنگ نشسته‌ست به راهت
از خویش تهی شو زدل تنگ برون آ

یک لغزش پا جاده توفیق طلب کن
از زحمت چندین ره و فرسنگ برون آ

وحشتکده ما و منت گرد خرام است
زین پرده چه‌گویم به چه آهنگ برون آ

افسردگیی نیست به اوهام تعلق
هر چند شرر نیستی از سنگ برون آ

در نالهٔ خا‌مش نفسان مصلحتی هست
ای صافی مطلب نفسی زنگ برون آ

زندانی اندوه تعلق نتوان زیست
بیدل! دلت از هر چه شود تنگ برون آ.

بیدل دهلوی