مادرم گندم درون آب می ریزد
پنجره بر آفتاب گرمی آور می گشاید
خانه می روبد غبار چهره آیینه ها را می زداید
تا شب نوروز
خرمی در خانه ما پا گذارد
زندگی بركت پذیرد با شگون خویش
بشكفد در ما و سر سبزی برآرد
ای بهار ای میهمان دیر آینده
كم كمك این خانه آماده است
تك درخت خانه همسایه ما هم
برگ های تازه ای داده است
گاه گاهی هم
همره پرواز ابری در گذار باد
بوی عطر نارس گلهای كوهی را
در نفس پیچیده ام آزاد
این همه می گویدم هر شب
این همه می گویدم هر روز
باز می آید بهار رفته از خانه
باز می آید بهار زندگی افروز.
سیاوش کسرایی