منگر چنین به چشمم ، ای چشم آهوانه
ترسم قرار و صبرم ، برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه ، غارت کنم لبت را
با عذر بی قراری ــ این بهترین بهانه
ترسم بسوزد آخر ، همراه من تو را نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
چون شب شود از این دست ، اندیشه ای مدام است
در بر کشیدنت مست ، ای خواهش شبانه
ای رجعت جوانی ، در نیمه راه عمرم
بر شاخه ی خزانم ، ناگه زده جوانه
ای بخت ناخوش من ــ شبرنگ سرکش من
رام نوازش تو ، بی تیغ و تازیانه
ای مرده در وجودم ، با تو هراس توفان
ای معنی رهایی ، ای ساحل ، ای کرانه
جانم پر از سرودی است ، کز چنگ تو تراود
ای شور ای ترنم ای شعر ای ترانه.
حسین منزوی