دوست میدارم من این نوروز فرخفال را
تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را
خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش
برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را
عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض
آبیاری مینماید گلشن آمال را
خواهی ار با کس درآمیزی به رنگ او درآی
بین چسان همرنگ گل پروانه دارد بال را
عاشق از خوبان وفا و مهر خواهد، ورنه هست
آب و رنگ حسن صوری، پردهٔ تمثال را
آن سر زلف سیه چیدی و از دامان خویش
دست کوته ساختی مشتی پریشانحال را
دولتی کافغان کنند از جور او خرد و بزرگ
بر خلایق چون دهد اعلان استقلال را
سفله از فرط دنائت ایمن است از حادثات
هیچ مؤمن خون نریزد اشتر جلّال را
از رقیب خرد ای دل در جهان غافل مباش
موش ویران مینماید دکهٔ بقال را
گرچهآزادی زبون شد لیک جای شکر هست
کاین روش بشکست بازار هو و جنجال را
بر وطن مگری که در نزد کرامالکاتبین
بهر هر قومی کتابی هست مر آجال را
شدگذشته هیچ و امروز است هم در حکم هیچ
حال و ماضی رفته دان حاضر شو استقبال را.
ملک الشعرای بهار