چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید
گل بیاراید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهرهٔ دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
روی گلنار چو بزداید قطر شب
بلبل از گل به سلام گلنار آید
زاروار است کنون بلبل و تا یک چند
زاغ زار آید، او زی گلزار آید
گل سوار آید بر مرکب و، یاقوتین
لاله در پیشش چون غاشیهدار آید
باغ را از دی کافور نثار آمد
چون بهار آید لولوش نثار آید
گل تبار و آل دارد همه مهرویان
هر گهی کاید با آل و تبار آید
بید با باد به صلح آید در بستان
لاله با نرگس در بوس و کنار آید
باغ مانندهٔ گردون شود ایدون کهش
زهره از چرخ سحرگه به نظار آید
این چنین بیهدهای نیز مگو با من
که مرا از سخن بیهده عار آید
شست بار آمد نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصد بار آید
هر که را شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را به چه کار آید؟
سوی من خواب و خیال است جمال او
گر به چشم توهمی نقش و نگار آید.
ناصرخسرو