ما خـاک را بـه نـظر کـیـمـیـا کنیم
صد درد را به گوشة چشمی دوا کنیم
درحبس صورتیم و چنین شاد وخرّمیم
بنگر که در سراچه معنی چها کنیم
رندان لا ابالی و مستان سرخوشیم
هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم
موج محیط و گوهر دریای عزتیم
ما میل دل به آب و گِل ، آخر چرا کنیم
در دیده روی ساقی و در دست جام می
باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم
ما را نفس چو از دم عشق است لاجرم
بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم.
شاه نعمت الله ولی