دی ۱۴، ۱۳۹۳

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات


چگونه بال زنم تا به ناكجا كه تویی
بلندمی پرم اما، نه آن هوا كه تویی

تمام طول خط از نقطه ی كه پر شده است
از ابتدا كه تویی تا به انتها كه تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما كه منم تا من و شما كه تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا كه تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا كه تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا كه تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
كسی نشسته در آنسوی ماجرا كه تویی

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی.

حسین منزوی